عمل به رضای محبوب 2009/05/09

بیان شده توسط استاد علی الله وردیخانی

کتاب: کعبه جانان - جلد سوم

عمل به رضای محبوب

سالک باید بداند آنچه خدای تبارک و تعالی او را از دنیا بهره‌مند گردانیده در معرض فناست «ما عِنْدَکُمْ یَنْفَدُ وَ ما عِنْدَ اللهِ باقٍ». این مال و منال و دولت بر مثال نردبانی است که انسان می‌تواند بالا رود و پایین آید، سبب سعادت و یا شقاوت گردد. نعمت‌هایی را که خدای تبارک و تعالی بر او عنایت فرموده در راه رضای حق بکار برد.

حضرت رسول اکرم (ص) فرمود «مَنْ اَصابَ مالاً حَلالاً فَکَفَّ وَجْهَهُ»، امکاناتی را که حق تعالی بر تو عنایت فرموده، آبرو و دین خود را حفظ کن و در راه فقرا بکار بر. خویشان خود را فراموش منما «وَ آتَی الْمالَ عَلی حُبِّهِ ذَوِی الْقُرْبی» و نیز فرمود «وَ ایتاءِ ذِی الْقُرْبی».

خدای تبارک و تعالی انفاق خویشان دینی را نیز توصیه فرموده «اِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ اِخْوَهٌ» و شرح آن چنین است «ذَوِی الْقُرْبی وَ الْیَتامی وَ الْمَساکینَ وَابْنَ السَّبیلِ وَ السّائِلینَ وَ فِی الرِّقابِ» و نیز فرموده «وَ قَضی بِهِ دَیْنَهُ». حضرت رسول اکرم (ص) فرمود «وَ فِی الْمالِ حَقٌّ سَوَی الزَّکوهِ» و نیز فرمود «وَ اَقامَ بِهِ عَلی جارِهِ» و درباره صله ارحام فرمود «وَ وَصَلَ بِهِ رَحِمَهُ».

مال و منال به مثابت مس است در قبال اکسیر. کسی را که علم اکسیر حاصل آید، او را اگر مس زیاده‌تر، طلای بسیار نیز حاصل کند و آن چنین است که سیاهی و کدورت و خفت و بی‌ثباتی از آن بیرون کند و سرخی و صفا و ثقل و ثبات در آن پدید آورد تا زر خالص شود. اما ای سالک این مال و منال و طلا و نقره بی‌دوام است، دیر و زود از دست تو خواهد رفت؛ اکسیری به طلب و زری حاصل کن که پایدار است.

آن حبیب خدا فرمود: من دل از عقبی و دنیا ببریدم تا نسب من با «اَنـَا مِنَ اللهِ»راست گردد. ای سالکین بدانید نسبتی که به حدوث پیوندد، ابدی نیست. لذا آن بزرگوار فرمود: همه حسب‌ها و نسب‌ها از میان می‌رود، ولی حسب و نسب من باقی است «کُلُّ حَسَبٍ وَ نَسَبٍ یَنْقَطِعُ اِلاّ حَسَبی وَ نَسَبی».

آن حبیب خدا فرمود: دنیا کجا و من کجا! در سدره همه خزاین را بر من عرضه کردند، حتی به گوشه چشم نیز ننگریستم، بلکه وجود خود را در آن قمارخانه حقیقت درباختم.

عزت ظاهری هیچ است، عزت ابدی را به دست آر. آن مرغ جانی که از آشیان «یُحِبُّهُمْ» پرواز کرد و بر شبکه ارادت افتاد و به دانه «یُحِبُّونَهُ» به بلای عشق دچار گردید، چشم هوای نفس او را از جمال مرادات دو جهانی بربستند و به طعمه ذکر پرورش دادند؛ مراتب استحقاق بدانجا رسید که دست سلطان ازلی نشیمنگاه او شد.

آری جانی که به حق زنده گشت با غیر نیارامد، این است که بزرگان فرموده‌اند «اَلزّاهِدُ صَیْدُ الْحَقِّ مِنَ الدُّنْیا» زاهد صید حق است که صیاد ازلی او را از دنیا ربوده است. اگر دنیا هم دارد به خاطر خداست، اراده او در اراده حق مستهلک گشته و تصرفش به اراده خداست «رِضاً بِقَضائِکَ».

زاهد هنوز ناقص است اما «وَالْعارِفُ صَیْدُ الْحَقِّ مِنَ الْجَنَّهِ» عارف صید حق از جنت است. عارف از دنیا و عقبی رسته و رها شده، زنجیرهای تعلقات نفسانی و دنیا و عقبی را از هم گسیخته، جمال و وصال خدا او را بس. چنین سالک عارف را نشاید که اسم اعظم از کتاب‌ها بجوید که نتواند، چه او خود اسم اعظم است. او بر مثال آن ماهیان مشتاق جویای آب است، در حالی که آب آنان را احاطه کرده؛ آری کسی که مطیع و منقاد فرمان حق شد، او اسم اعظم خداست. خدای تبارک و تعالی بلایا و فتن از آنان برگرداند و به برکت همت بلند ایشان، باران رحمت از آسمان حقیقت بر قلوبشان باراند و در بوستان دلشان گل‌های رنگارنگ برویاند، گل‌های لایزالی که هرگز پژمرده نشوند.

خدای تبارک و تعالی عاشقان جمال و مخموران خمر عشق را در پرده عصمت خود نگاه می‌دارد «اِنَّ اللهَ یُدافِعُ عَنِ الَّذینَ آمَنُوا» بدین معنی که «عَنْ صُدُورِهِمْ نَزَعاتِ الشَّیْطانِ وَ عَنْ قُلُوبِهِمْ خَطَراتِ الْعِصْیانِ وَ عَنْ اَرْواحِهِمْ طَوارِقَ النِّسْیانِ»: صدورشان را از نزعات شیطان و قلوبشان را از خطرات عصیان و ارواحشان را از طوارق نسیان محفوظ می‌دارد.

دل‌های عاشقان الهی در معرض غارت سلطان عزت است نه غارت شیاطین. آن که غارتگر دلش سلطان عزت باشد، او به ماسوی اعتنایی ندارد. عاشق دل سوخته بهمرغ بریان نیاساید. عاشق جمال را مال و منال دنیا مسدود نکند، بلکه همه امکانات موجب تقرب اوست.

البته خدای تعالی که قدرت و اختیار بر همه عنایت فرموده، تکلیف مالایطاق تعیین نکرده «لا یُکَلِّفُ اللهُ نَفْساً اِلاّ وُسْعَها». او هرکسی را به قدر معرفت و استطاعتش مکلف فرموده، نه به قدر عزت و عظمت خدایی خود. از این رو وظایف عاشقان الهی بالاتر از افرادی است که هنوز از تعالیم عالیه الهیه برخوردار نشده‌اند.

شاهراه دین را بدایتی است و نهایتی. بدایت اهل شریعت راست، نهایت اهل حقیقت را. عمل اهل شریعت خدمت است بر شریعت، اما صفت اهل حقیقت علاوه بر آن، قربت است بر مشاهدت. قاعده اهل شریعت را به سهولت نهادند، خدا به آنها رخصت‌ها داد که آنها مستضعفین اند، بار سنگین را از دوش آنها برداشت زیرا که طاقت کشیدن چنان باری ندارند. اما روش اهل حقیقت را بر صعوبت نهاد، «جاهِدُوا فِی اللهِ حَقَّ جِهادِهِ» مربوط به اهل حقیقت است.

خواجگان خلق پرست و نفس پرور که رداء تکبر به دوش انداخته‌اند، پندارند که آن امکانات ایشان را کرامتی و این کثرت مال و فرزندان آنان را سعادتی است! نمی‌دانند که طلیعه لشکر نعمت چون غافلان را رسد، بر مراتب شقاوت ایشان بیفزاید. اما طلیعه لشکر محنت که بیدار دلان را رسد، بر مراتب صفای دل ایشان بیفزاید.

فرعون را چهارصد سال سلطنت و نعمت دنیا داد اما او غافل بود، اگر ساعتی درد و سوز آن کلیم خدا را خواستی به او ندادندی! درد و سوز عشق الهی را به هرکسی ندهند، او شایسته جمال آن درد نبود. عاشق الهی درد را استقبال می‌کند، همان دم که تیغ بر سر حضرت زکریا می‌راندند، اگر از او می‌پرسیدند ای زکریا چه می‌خواهی؟ از همه اجزاء و اعضائش عشق روان می‌گشت، می‌گفت آن خواهم که او خواهد.

آری دوستان در دوستی به جایی می‌رسند که مراد محبوب را بر مراد خویش ترجیح می‌دهند. چنان که مال و آسایش که دو امر مطلوبند، می‌بینیم پدر و مادر به خاطر فرزند خویش از سر مالی که به هزار رنج به دست آورده‌اند، بر می‌خیزند و از آسایش چشم می‌پوشند.

همچنین است عاشق که در نخستین مراحل عشق که به جاه و نام و آرامش پای بند است، بعدها در راه معشوق خود دست از جاه و نام می‌شوید و بر آرامش خاطر خط بطلان می‌کشد تا آنچه را که دلخواه معشوق است به حصول پیوندد.تا عاشق از بند مراد نرسته است و صحت و سقم و جفا و وفا در چشم او برابر نگشته است، عاشق حقیقی نیست. عاشق واقعی از خلاف مراد خود لذت می‌برد و جفای دوست را چنان خوش دارد که مهر و وفا را.

او در این صفت چنان قوت گیرد که به سوی مراد خویش ننگرد و از خواست محبوب بیش از خواست خویش لذت می‌برد. سبب آن امر این است که رنج و الم، انفعالی است که در نفس انسان به هنگام وجود اسباب رنج و الم حاصل شود و بستگی دارد به کیفیت برخورد و تلقین به آن اسباب. از این‌رو ممکن است امری نسبت به شخصی ایجاد رنج و الم کند و نسبت به شخص دیگر سرور و شادی؛ و نیز امکان دارد همان امر از جانب یک تن اثر مختلفی داشته باشد، در حالتی ایجاد الم کند و در حالت دیگر خلاف آن اثر داشته باشد.

رنج و آزار، دلخواه معشوق است و کامیابی، مطلوب عاشق. چون عاشق از سر مراد خویش برخاسته و میل او در اراده معشوق فناء پذیرفته است، لذا هرچه معشوق را کامیاب تر ببیند، مانند این است که بیشتر به مراد خود رسیده است.

از سوی دیگر چون عشق بی صدق و راستی نتواند بود و بی استقامت و پایداری به حد کمال نرسد، بدین سبب قهر محک و مایه آزمایش نقد وجود صدق و راستی است. از اینرو معشوق بدین محک، عاشق را در بوته آزمایش می‌گدازد و می‌آزماید و به میزان درد و بلا، نقد وجود او را هرچه دقیق‌تر می‌سنجد. زیرا کامیابی آرزوی عاشق است و صدق و پایداری را در نیل مراد نتوان آزمود، آری ناکامی‌و نامرادی معیار صدق و پایداری عاشقان است.

پس معشوق، شعله درد و بلا به جان عاشق می‌گمارد تا درجه او را در عاشقی بیازماید، و عاشق صادق قهر و بلا را به جان می‌خرد تا از آزمایش سربلند بیرون آید، آنگاه معشوق آرزوخواه و مراد جوی او گردد.

از این پس عاشق را مقامی‌شریف‌تر و والاتر است و آن استغراق او در وجود معشوق است، چنان که وجودش به تمامت از عشق محبوب پر و لبریز می‌گردد و او را به هیچ روی اراده و خواهشی باقی نماند و منتظر است که معشوق بر سر وی چه حکم راند و چه بر هستی او گمارد. او به خود و برای خود هیچ نخواهد، آن جوید که او خواهد، اگر لطف باشد یا قهر، به جان می‌خرد و فرمان دوست بر سر و چشم نهد و تفاوت بین لطف و قهر نگذارد. چه ترجیح و گزینش، علامت بقاء وصف خودی است وتوأم با خواهش و آرزو است و این با تسلیم و انقیاد و فناء که حاصل استغراق است، مباینت دارد.

چنان که گذشت، عاشق در عشق به پایه‌ای رسد که از سر مراد خود برخیزد و چشم بر فرمان دوست دارد. پس هرگاه اراده دوست این باشد که داغ هجر و فراق به سینه او نهد، در آن سوزش همه سازش بیند.

چون عاشق در نظر به معشوق مستهلک گردد، نه به قهر نگرد نه به لطف، زیرا خواهش هریک از آنها علامت بقاء وصف خودی است. کسی که ناظر لطف و قهر باشد، او عاشق خود است نه عاشق راستین، این است که این بلبل گل لایزال ازلی، خار قهر را با گلزار لطف به دم در می‌کشد و زهر و نوشدارو را یکسان می‌آشامد.

چون عاشق از اوصاف خود فانی گردد، از تنگنا و مضیقه اراده و خواهش رهایی یابد و و وجودش فراخی و وسعی شبیه معشوق پیدا کند.


پینگ و دیدگاه ها هر دو بسته شده اند.