تجلّی روحانی و تجلّی ربانی 2009/04/17

بیان شده توسط استاد علی الله وردیخانی

کتاب: کعبه جانان - جلد سوم

تجلی روحانی و تجلی ربانی

تجلی عبارت است از ظهورنور ذات و صفات الوهیت حق تعالی. روح را نیز تجلی باشد، گرچه این مقام بعد از طی مراحلی به نظر خاص پروردگار صورت گیرد، ولی در این تجلی ممکن است بعضی سالکان را غلط افتد. در این مقام مغرور شوند و پندارند که تجلی حق یافتند و به کمال مقصد و مقصود رسیدند و ذوق مشارب مردان یافتند. باید از این دام نفس و شیطان بیرون آیند و روی به صراط مستقیم که جاده متابعت استنهند، دست در دامن عارفی زنند که ایشان را به مقصد و مقصود رساند «وَأْتُوا الْبُیُوتَ مِنْ اَبْوابِها».

در تجلی روحانی ممکن است پاره‌ای مشاهدات به وسیله رؤیا باشد و برخی حقایق از آن کشف شود، اما این تجلی فاقد توان لازم برای نیل به مقصود است و بسا که قادر به طرد دخالت‌های شیطانی و غیر رحمانی نباشد.

فرق تجلی روحانی و تجلی ربانی آن است که تجلی روحانی، وصمت حدوث دارد و آن را قوت افناء نتواند بود. اگرچه در وقت ظهور، ازالت ظلمت صفات بشری کند، ولی افناء نتواند و چون تجلی در حجاب شود، آن صفات معاودت کند. ولی در تجلی حق، این آفت نتواند بود زیرا از لوازم تجلی حق، زهوق باطل است «وَ قُلْ جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ اِنَّ الْباطِلَ کانَ زَهُوقاً».

دیگر این که از حصول تجلی روحی، طمأنینه دل پدید نیاید و از شوائب شک خلاصی نیابد و آرامش دل حاصل نشود، ولی تجلی حق به خلاف و ضد این بود. عارف چون در جرگه مخلَصین قدم گذارد، وساوس شیطانی را در او اثری نباشد. لذا گرچه در تجلی حق نیز امکان مداخلات شیطانی هست، ولی در عارف الهی مؤثر نمی‌باشد زیرا او می‌داند که از چه ناحیه‌ای است.

دیگر از تجلی روحی، پندار و غرور پدید آید و عجب و هستی بیفزاید و درد طلب، نقصان پذیرد و خوف و نیاز کم شود. ولی در تجلی حق، این جمله برخیزد و هستی به نیستی مبدل گردد و درد طلب بیفزاید و تشنگی زیادت گردد.

تجلی حق، طالبان و مریدان صادق را باطناً دلیلی باشد به جاده صواب و مشوقی باشد به مرجع و معاد. چون آئینه دل از زنگ صور غیر صقالت یابد و صفا به حد کمال رسد، مشروقه آفتاب جمال حضرت احدیت گردد و مرآت تمام نمای دوست شود «ذلِکَ فَضْلُ اللهِ یُؤْتیهِ مَنْ یَشاءُ»: این است فضل خدا، هرکه خواستار آن گردد به او عطا فرماید. تجلی حق ناگاه آید ولی بر دل آگاه آید.

حقیقت کشف، رفع حجاب چیزی است بر وجهی که صاحب کشف آن چیز را ادراک کند که قبلاً ادراک نمی‌کرد، چنان که «فَکَشَفْنا عَنْکَ غِطائَکَ» یعنی حجاب را از پیش نظر تو برداشتیم، دیدی آنچه را که قبلاً نمی‌دیدی.

در رفع حجاب، اول دیده عقل گشاده گردد و سالک به قدر رفع حجاب و صفای عقلی، معانی معقولات را درک می‌کند و این را کشف نظری و عقلی نامند، ولی اینکشف قابل اعتماد نیست زیرا آنچه در نظر آید در قدم ناید. بیشتر فلاسفه و حکماء در این مقام ماندند و آن را وصول به مقصد حقیقی پنداشتند و انکار سایر مدرِکات و مدرَکات نمودند، ایشان در تیه ضلالت گم گشتند و مردم را نیز گمراه نمودند.

چون از مقام معقولات گذر کرد، کشف قلبی او را پدید آید و بعد از آن مکاشفه روحی ظاهر گردد، سپس مکاشفه سرّی، و بعد از آن مکاشفه اخفی پدیدار گردد. در مکاشفه اخفی عبارات و اشارات از بیان آن قاصر، علم علماء، فهم حکماء و عقل عقلاء از ادراک این مقام عاجزند.

خدای تعالی را دوگونه تجلی است: جلالی و جمالی. اما آن که جلالی است، مُحرِق است نه مُشرِق، و آن که جمالی است، مشرق است نه محرق. و نیز آن که جلالی است مُفنی و مُمیت است و آن که جمالی است، مبقی و محیی.

تجلی جمالی به نسبت ظهور ذات، اقتضای اوصاف متعدده متنوعه کند، چنان که اگر به صفت ربوبیت تجلی کند، چنان بود که بر کوه بود «فَلَمّا تَجَلّی رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَکّاً وَ خَرَّ مُوسی صَعِقاً» نصیب کوه از این تجلی، تدکدک و نصیب حضرت موسی، صعقه بود. چون خدای تعالی به ربوبیت تجلی کرد، کوه و حضرت موسی بماند، اگرچه کوه پاره پاره شد و حضرت موسی بی‌هوش گردید، لکن صفت ربوبیت پرورنده و دارنده آنان بود که باقی ماندند.

اگر به صفت عالمی تجلی کند چنان بود که حضرت خضر را بود «وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنّا عِلْماً» که علم لدنی پدید آید و حقایق علوم بی‌واسطه، کشف گردد چنان که حضرت آدم را بود «وَ عَلَّمَ آدَمَ الْاَسْماءَ کُلَّها».

اگر به صفت سمیعی تجلی کند، چنان بود که حضرت سلیمان را بود و صدای مورچه را می‌شنید «قالَتْ نَمْلَهٌ یا اَیُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَساکِنَکُمْ».

اگر به صفات حیات تجلی کند، چنان بود که حضرت خضر و حضرت الیاس را بود که اکنون در حال حیاتند. اگر به صفت کلام تجلی کند، چنان بود که حضرت موسی را بود «وَ کَلَّمَ اللهُ مُوسی تَکْلیماً». اگر به صفت بقاء تجلی کند، اقتضای رفع انانیت انسانی و ثبوت صفات ربانی کند «یَمْحُوا اللهُ ما یَشاءُ وَ یُثَبِتُ».

تجلی صفت الوهیت، حضرت محمد (ص) را بود که جملگی هستی او به تاراج داد و عوض وجود محمدیه (ص) وجود الوهیت، اثبات نمود «اِنَّ الَّذینَ یُبایِعُونَکَ اِنَّما یُبایِعُونَ اللهَ یَدُاللهِ فَوْقَ اَیْدیهِمْ».توفیق درک این تجلیات بدون طی مراحل کمالیه مجاهدات الهیه در طریق حق امکان‌پذیر نیست.


پینگ و دیدگاه ها هر دو بسته شده اند.