علم حقیقی درتهذیب نفس 2009/03/27

بیان شده توسط استاد علی الله وردیخانی

کتاب: کعبه جانان - جلد سوم

علم حقیقی در تهذیب نفس

حصول علوم و معارف یقینی از علم مطلقیه ذات ازلی بی تفکر و تخمین و ظن نفسی، از افضل مراتب حضرات انبیاء و اوصیاء و اولیاء است به نسبت اختلاف طبقات معنوی و تفاضل درجات باطنی، و علم هرکدام نماینده درجات باطنیه و معرف مراتب قربیت اوست.

در مقام علم همین بس که خدای تبارک و تعالی تفاخر خود را با علم به عرصه ظهور رسانید و فرمود «اِنّی اَعْلَمُ مالا تَعْلَمُونَ» و نیز فرمود «اَلَمْ اَقُلْ لَکُمْ اِنّی اَعْلَمُ غَیْبَ السَّمواتِ وَالْاَرْضِ وَ اَعْلَمُ ما تُبْدُونَ وَ ما کُنْتُمْ تَکْتُمُونَ».

خداوند تبارک و تعالی حضرت سیدالمرسلین و خاتم النبیین (ص) را امر به طلب افزونی علم فرمود «قُلْ رَبِّ زِدْنی عِلْماً» و در حق حضرت موسی سلام الله علیه فرمود «آتَیْناهُ حُکْماً وَ عِلْماً» و نیز در حق حضرت خضر علیه السلام فرمود «آتَیْناهُ رَحْمَهً مِنْ عِنْدِنا وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنّا عِلْماً».

وقتی حضرت موسی میان بنی‌اسرائیل تفاخر به علم نمود که من اعلم اهل روی زمینم، خداوند تعالی او را رد و استدراک فرمود که ما را بنده‌ای است خضر نام، او داناترین اهل روی زمین است. حضرت موسی از استماع کلام حق خجل گردید و درخواست نمود که برای تحصیل علم به سوی آن استاد الهی رهسپار گردد.باید دانست که مراد از علم کدام علمی است. چه بسیار انسان‌هایی که خود را در سلک علماء محسوب دارند و نیز خویشتن را ورثه انبیاء دانند در صورتی که چنان نیست، زیرا علم وصف ذاتی به خصوص حق است. علمی که از طریق تکسّب و تعلیم افراد عادیه و عامیه و یا از طریق تفکر و ترکیب مقدمات و تخمین و ظن و قیاس حاصل گردد، علمی است مُضَیَّف که موجب آرامش دل نگردد و بر آن علم نشاید معوَّل کردن.

علم حقیقی آن است که از معنی مجرد شود و از معاملت خالی. تنها حصول علم مثمرثمر نگردد، زیرا بسا فردی واجد علم شود ولی به معانی اصلی آن واقف نگردد. اتخاذ معنی از علم وقتی است که کمال بینش بر آن در سالک حاصل آید. چنین معنی نیز وقتی مفید فایده گردد که عالم از مرحله معنی نیز خارج شود، یعنی از روی اخلاص قدم در مقام عمل گذارد و جز رضای حق نجوید.

علم، نوری است مقتبس از مشکوه نبوت، که بدین وسیله می‌توان به خدا راه یافت. علوم ظاهری انسان را به مقصد نمی‌رساند و فراگیری آن شرط اصلی معرفت نیست و متعلم را به حقیقت رهبری نمی‌کند.

علم اصیل علمی است که از طریق تهذیب نفس و صفای باطن و شرح صدر حاصل آید. این علم را که حضوری نامند، روشنی و جلایش بسی بالاتر از سایر علوم است. علم حضوری، علمی است که به تعلیم الهی و تفهیم ربانی معلوم و مفهوم گردد نه به دلایل عقلی و شواهد نقلی.

سالکا ! اگر طلب چنین علمی کنی، از هرکسی مرنج و هر احساس و گمان را یقین مپندار، همواره قبل از تکلم و قضاوت تفکر نما و عظمت روح خویش را دریاب، از خوشی‌ها و لذات زودگذر فانی درگذر که دنیا کشتزار آخرت است. حال که زنده‌ای تخم پاش تا محصول آن در آخرت برداری، و بدان که قیمت تو به علم و عمل است و هرچه از این دو بیشتر بهره‌ور گردی، ارزشت در پیشگاه الهی بیشتر خواهد شد.

این گلخن جای تو نیست، این قبای خاک، اندام ترا اندازه نی. جهد کن تا خود را بشناسی و راز وجود خویش را دریابی. همواره در حضور خویشتن کوش، یعنی با خدا باش و آن دمی را که با او هستی به دو جهان مفروش و با دیده عقل باطن، چنان به کاینات نگر که بیش از یکی نبینی. آری این دیده احول توست که واحد را دو می‌بیند. چشم جانت را به نور مطلقه توحید بگشا، در این حال است که او ترا از خودت می‌ربایدو نور بر جان تو مستقر می‌گردد و شبت تبدیل به روز می‌شود.

درعالم شهادت، شب عبارت است از غیبوبت شمس، و روز عبارت است از ظهور آن. در عالم انسانی، شب و روز عبارت است از حالات و صفات منفیه و مثبتیه، از جمله عبارتند از خفا و جهر، ظلمت و نور، منکور و معروف، اجمال و تفصیل، قبض و بسط، جهل و علم.

در عالم حقیقت، شب عبارت است از عدم بصیرت دل و عدم ادراک نور حق، و روز عبارت است از کمال بصیرت دل و ادراک کمالیه نسبت به نور حق. کسی که بدین مقام رسید، هر شب او قدر و هر روزش عید و قول او سدید، و دل او بر بساط علم مطلقیه، منبسط است و ناسوت او به رنگ لاهوت درآمده و ملکوت و جبروتش یکی است.

حصول این مقام بی‌تعالیم استادان کامل امکان‌پذیر نیست. ایشان در تبارک رحمانی و تنزّه سبحانی و تقدس ربانی، نور واحده و حقیقت مشاهده و عبدیت ساجده انسان و حقیقت و باطن قرآنند که به امر الهی از برای انسان‌های عامی و مبتدیان، به مصلحتی سواد ظلمت بر نور بیاض نهاده و در نقاب حروف و حجاب کلام، هرکسی به فراخور حال از حقایق بهره‌مند گردد. ولی از عالم بی‌حرف که معنی محض است و حیات جاودانی، چون برای منتهیان، آن سواد ظلمت را از نور بیاض مرتفع سازند، شبشان به روز آید و حقیقت روح معلومشان گردد و علم به حقیقت نبوت و ولایت حاصل آمده و از تقلید به تحقیق رسند.

آنچه بر دل نبی و وصی اتصال دارد، حقیقت و باطن قرآن خوانند، و آنچه مربوط است بر دل ولیّ، فرقان خوانند، و آنچه داخل و خارج و نازل است و عارج و در کسوت حجاب و نقاب، کتاب گویند که قابل تغیّر است به ظاهر لیکن باطن و حقیقت آن، تغیّر نمی‌پذیرد زیرا در حقیقت، آن مظهر صفات الهی است. همچنان که ذات باریتعالی قابل تبدیل نیست، هرگز تغیر و تبدل بر صفات و مظهر صفاتش راه نمی‌یابد. این است که ایشان مظهر صفات الهی‌اند یا باطن و حقیقت قرآن، که به حسب کیفیات زمان و مکان و مراتب معنوی اشخاص، معانی را از درون بیرون آورده و به ایشان بیان دارند و هر سرّی را بر اهل خویش به عیان آرند.

شب قدر، استیلای روز سرّ وحدت است بر شب کثرت, و شب کثرت صور تفرقه جمعیت و وحدت است. چنان که اعداد معلول علت واحدند و چون علت به جنبش آید،معلول نیز بر حرکت آید. این که فرموده‌اند: در شب قدر تمام اشیاء سر فرود آرند، معنی اصلی‌اش این است که چون کشف غطاء گردد، سرّ به جهر آید و کنز خفی آشکار گردد و شب ذات، به روز صفات و یا مظهر صفات درآید، و این معنی موقوف بر تعین نیست بلکه همیشه ثابت است اما برای این تجلی، قابل کیست؟ و نسبتش با عارف کامل آن است که شب نکره‌اش به روز معرفه در آمده و جهل مجملش تبدیل به تفصیل علم شده و بعدش قرب گشته، این است شب قدر، و قدر هر کسی به نسبت قرب اوست به حق و بعد اوست از خلق.

کمال قرب در آن است که غبار ماسوی‌الله از دل بزدایی و دیدگانت را به توتیای معرفت بگشایی تا سخن جانان به سمع دل بشنوی. مشاهده ظواهر اشیاء به دیده نفس است و مشاهده بواطن آنها به دیده عقل باطنی که همانا رقایق خلایق و دقایق حقایق است.

بحر وحدت دائماً در تلاطم است و از هر تلاطم، امواجی و از هر موجی، افواجی و از هر فوجی، اشکال مختلفه و متباینه برخیزد. بیرونیان در آن اشکال متحیرند و هریکی در شکلی فرومانده و آن شکل بابی است از ابواب جحیم، لکن درونیان در کمال یقین وحدت ثابت‌اند و به هر بادی نمی‌جنبند و آب حیات از چشمه فؤادشان جاری است، در این مقام است که شمال همچون یسار، و فوق همچون تحت، و قرب و بعد یکی است.

حضرت یونس سلام‌الله علیه، قعر بحر در ظلمت بطن ماهی آن را یافت که حضرت سیدالمرسلین (ص) در سدره منتهی یافت. آری در عرصه اجتلاء نور محض بر همچون بحر، حیات همچون موت، بعد و قرب یکی است.

حجابی که در راه خدای تعالی بالاتر از آن نیست هوی است. هیچ کس و هیچ چیزی با خدا جز هوی مقابله نکرده است و موجب تمام بلاها و عناها، هوی است «اَفَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ اِلهَهُ هَویهُ».

علت استیلای هوی در اثر مشاهده ظواهر و عدم مشاهده بواطن و تفکر است. پس روی دل به بواطن اشیاء کن و پشت بر ظواهر اشیاء. مشاهده ظاهر هر شیء بدون مشاهده بواطن آن، تخیل است. مشاهده ظواهر اشیاء به دیده نفس است و مشاهده بواطن اشیاء به دیده عقل باطن یا معرفت الهیه. به نور این معرفت است که می‌توانی از کرسی نفس، دیو ظاهر را براندازی تا جان سلیمان‌وش از عرش به فرش نازل گردد. در این حال است کهحقیقت نقش الله که بر نگین سلیمان وقت منقوش است، برخوانی و سرّ حیات خویش بدانی و سریر سلطنت را دریابی و عظمت ازار تقوی را بشناسی.

بحر حقیقت دائماً مواج است و هرجا خاری و خاشاکی باشد، به ساحل اندازد تا طعمه غولان بیابان گردد.

سالکا ! چون این بشنیدی، دست از غولان بردار و پای بر سر ایشان نِه تا از وادی هلاکت رهایی یابی و به عالم معنا رسی. حضرت سلیمان بر باد نشست چون پا بر سر هوی نهاد و آتشِ هستی به آب نیستی، خاک گردانید تا باد، بامداد یک ماهه رهش می‌برد و شبانگاه یک ماهه رهش می‌آورد «وَ لِسُلَیْمانَ الرّیحَ غُدُوُّها شَهْرٌ وَ رَواحُها شَهْرٌ». او عالم صغرای نفس را تسخیر نمود تا عالم کبری و هر چه در او بود، مسخّر وی گشت. ای طالب! تو هم سلیمان صفت شو تا باد حقیقت به استقبال شتابد و به کوی جانانت بَرَد و یوسف حسن جمال از چاه همچو ماه نمایان گردد.

مصداق جحیم و نعیم در این جهان، تفرقه است و جمعیت، و کثرت است و وحدت. هرکه در تفرقه و کثرت بماند، به وحدت نرسد و شقاوت دو جهان بر وی مقرر گردد؛ و هرکه روی دل به وحدت آورْد و پشت به قشر نمود و دست از تفرقه و کثرت برداشت و پا به صراط مستقیم نهاد، به آب حیات رسید و زندگی جاودانی یافت، و عبور از عالم منکور بر وی آسان گشت و از نقش این عالم رست و نقاش ازلی را دریافت و در آئینه جهان مجاز، عالم حقیقی را مشاهده نمود و از علم یقین به عین یقین رسید و حق یقین بر او منکشف گردید و غبار غیر از عین برخاست چنان که نه عین ماند و نه غیر.

چون ناسوت بوی لاهوت شنید، رنگ لاهوت به خود گرفت و ندای حق بشنید و مرغ جان از قفس ظاهر پرید و جامه هستی را درهم درید و خرقه نیستی را با جان و دل خرید.

اولاد، صورت بسط آدم است، چنان که اعداد صورت بسط واحدند. اولاد، صورت نفس خفای آدم است، چنان که اعداد، صورت خفای واحدند. صورت اولاد در صورت آدم پنهان بود، اکنون صورت آدم در صورت اولاد پنهان است.

اعداد، طلسم گنج واحدند، گنج وحدت را نیز زیر جدار شرک بنهادند تا هر نامحرمی را نظر بدان گنج نیفتد. این گنج بر اخیار و احرار مکشوف است، لکن از اشرار و اغیار مستور. آری حقیقت را سد سکندری باید تا یأجوج و مأجوج درنیابند و عالم رابه فساد سوق ندهند «حَتّی اِذا فُتِحَتْ یَأْجُوجُ وَ مَأْجُوجُ وَ هُمْ مِنْ کُلِّ حَدَبٍ یَنْسِلُونَ» و این منحصر به زمانی و مکانی معین نیست بلکه دلالت بر گذشته و حال و آینده دارد. زیرا در هر عصری از اعصار یأجوج و مأجوج صفتان در حرکتند.

خضر صفتی باید تا منازل و مراحل ظلمت را گذشته و به آب حیات رسد. این ظلمت، همانا وقوف در صور و اشکال است و آب حیات، معنی است. پس، از این مراحل صور و اشکال درگذر تا به معنا رسی و آب حیات حقیقی را دریابی.

اگر در عالم معنایی چون عیسی روح خدایی؛ تا در عالم صور و اشکالی، دجّالی! دجّال کسی است که خویشتن را در صور و اشکال محبوس نموده و او را دیده یکی است که منحصر است بر مشاهده ظواهر، که بر وی غلظت مستولی گشته بلکه همه وجود او غِلَظ است و کثافت.

دجّال صورت حیرت است و اقتضای حیرت، وقوف و عکوف بر کدّات و لذات جسمانی است، و اقتضای معنا حرکت است و میل انتشار نسبت به اسرار و حکمت و گذشتن از تعینات جسمانی و رسیدن به عالم روحانی.

مصداق شجره طوبی در این جهان، شجره طیّبه علم و فضیلت است و ثمرات این شجره, غیر ممنوع و مقطوع است. این شجره طوبی یا عالم عقل اکبر را می‌توانی در وجود مقدس بزرگان مشاهده کنی و تا از اثمار این شجره سبحانی برخوردار نگردی، نتوانی از اشکال و صور بگذری و به عالم معنا رسی. طالبان این اثمار، مشتاق‌تر و صادق‌ترند و هرچه برخوردار گردند سیر نشوند و ثقلت و غلظت بر ایشان راه نیابد و ثمرات این شجره طیبه نیز هرگز کم نگردد.

آری همچنان که در عالم ظاهر آب‌ها و جویبارها روانند، معانی در جداول حروف و انهار کلمات بزرگان جاری است. بکوش تا راز حیات خویش دریابی و پای دل بر سر صورت نهی و از تعینات بگذری تا به عالم معنا رسی.


پینگ و دیدگاه ها هر دو بسته شده اند.