عشق ، سرچشمه لذات 2009/01/25

بیان شده توسط استاد علی الله وردیخانی

کتاب: کعبه جانان - جلد سوم

عشق، سرچشمه لذات

عارف عاشقی که مستغرق و مست دیدار است به سبب غلبه مشاهده از خود و غیر، ذاهل است و نقش غیر و غیریت از وجود او سترده می‌شود. همچنان که مستی و بسیاری از احوال نفسانی، انسان را متحمل و آماده کارهایی می‌کند که در غیر آن حالت صورت نمی‌پذیرد، عشق حق و مشاهده جمال نیز وظایف و تکالیف سلوک را بر عارف سهل و آسان می‌گرداند.

در این صورت تکلیف، هیچ رنج و مشقتی بر مکلف به بار نمی‌آورد، بلکه وسیله خوشی و التذاذ اوست؛ و نظیر آن را همواره در انجام امور، هرگاه مقرون به شوق درون باشد، می‌بینیم. پس در حقیقت همان شوق مستی است که بار گران تکلیف را به دوش می‌گیرد.

چون عشق از حق به حق است، از این‌رو هرچه از عارف عاشق به ظهور می‌رسد، به تصرف حق است نه به واسطه غیر، چه عارف در آن حالت عشق، شاعر به خود و غیر نتواند بود. ولی کسانی که دیده دوربین و پرده شکاف ندارند مانند آن مور سست نظرند که روی صفحه کاغذ حرکت قلم را بیند و پندارد که قلم به خود و از خود به جنبش درآمده است.

عارف به معنی متحقق است نه به صورت، پس هرجا آن معنی را بیابیم، حقیقت را یافته‌ایم. مرد حقیقت، بند صورت نمی‌شود، همواره چشم به معنی گمارد.

حقیقت ظاهر است و یکی ولی مراتب دید، مختلف است و هرکسی ادراک آن نکند. شرط عشق دیده معشوق بین است تا آن دیده گشاد نشود، جمال معشوق به نظر نیاید و دست عشق، گریبان جان را نگیرد و به صحرای جنون نکشد.

این معنی در زندگی محسوس است، مثلاً کسی را می‌بینیم که عاشق اخلاق وشخصیت فردی است، ولی دیگران هیچ فضیلتی در وی نمی‌بینند؛ یا شخصی از شنیدن شعر و آهنگ خاصی لذت می‌برد به صورتی که از حال طبیعی بیرون می‌شود و فرد دیگر آن شعر و آهنگ را می‌شنود لکن پنداری که نشنیده است.

هم عصران حضرت رسول اکرم (ص) چشم بر جمال آسمانی او می‌گشودند، ولی ایشان در مراتب ایمان و جانبازی یکسان نبودند. منکرین از دیدن و شنیدن آیات و معجزات، منکرتر و دشمن‌تر می‌شدند. باری باید انسان دیده حقیقت‌بین و حق‌نگر داشته باشد.

عارف باید همواره بیدار باشد و مقصود از بیداری، بیداری دل است نه بیداری ظاهر. امور دنیوی در پیش عارفان، اوهام است و کسی که مستغرق امور دنیوی است، مانند کسی است که در رؤیا دل به صور خیالی می‌سپارد و چون بیدار شود، چیزی در دست او نیست.

حاصل کوشش در امور دنیوی بدون رضای حق، گرفتاری و نگرانی است، مانند آن که کسی به زندان افتد و به جای شکافتن در و گشودن زنجیر، قفل دیگر بر در زند و زنجیر بالای زنجیر نهد! این نوع بیداری و ادراک از حق مدد نگیرد، بلکه از وسوسه شیطان مایه پذیرد.

اشتغال به کسب و تحصیل امور دنیوی بی رضای حق، خیال محض است که سبب میشود راه اتصال به عالم غیب بسته گردد. زیرا طریق پیوستن انسان به خدا، ذوق و استعداد روحی است اما او آن را در پی سود و زیان مادی به کار برده و در نتیجه بال و پر این مرغ عرشی را چنان به گل و لای شهوت و اغراض ناپاک می‌آلاید که توانایی پرواز به عالم غیب از وی سلب می‌گردد.

حال غافل شبیه آن خفته‌ای است که خواب حسی بر وی غلبه کرده و قوه متخیله نظر به سوابق ذهنی به امور شهوانی اشتغال ورزد و چون بیدار گردد جز ندامت و پشیمانی چیزی او را حاصل نشود؛ یا مانند کسی است که به امور خسیس دنیوی گراید و استعداد و عمر عزیز خویش را در راه آن صرف نماید، ولی سرانجام او را چیزی عاید نگردد و به عمر تلف شده تأسف خورد.

باید دانست در هیچ مرحله‌ای از مراحل لذت دنیوی، کمال حاصل نشود. زیرا حصول کمال مستلزم آرامش است، اما اهل دنیا نه در بیداری آرامش دارند و نه در خواب. آنان پیوسته در طلب آرامش رنج می‌برند مانند آن مرد باده‌گسار و افیونی که هرروز جرعه و پیاله یا بسته افیونی به مقدار مقرر خود می‌افزاید تا به خوشی و لذت تمام رسد، ولی هرچه خود را به مطلوب نزدیک‌تر می‌خواهد، فرسنگ‌ها از آن دورتر می‌گردد.

سرچشمه تمام خوشی‌ها و لذت‌ها دل انسان است که سایه و آثار آن در اشیاء افتاده است. بدین معنی که خوشی و لذت، ایفاء نوعی از حاجت است و ما غالباً آنچه را که لذت می‌دانیم، وسایل حصول مقصود است. پس از آن که مراد به حصول پیوست و حاجت مرتفع شد، همان چیز را که منبع لذت می‌پنداشتیم، از خاصیت می‌افتد و مکروه بلکه مورد نفرت قرار می‌گیرد. مثلاً گرسنه از خوردن غذا لذت می‌برد و گرسنگی نیازی است که از باطن پدید آمده، و سیری حالتی است که آدمی را به غذا بی‌میل می‌کند و اگر به حالت اشباع رسد، آن غذا مکروه و منفور گردد. پس این خواهش و میل درونی است که غذا را لذیذ می‌کند، اگرچه نان خشک و خالی باشد و نیز این میل و خواهش درونی است که غذا را مکروه و مورد نفرت قرار می‌دهد اگرچه کامل‌ترین اغذیه باشد.

استلذاذ به جمال و ایفاء شهوت نیز از میل و خواهش درونی منبعث می‌گردد. این میل و خواهش به هرچه تعلق گیرد آن را مطلوب و لذیذ می‌سازد، چه آن چیز حسی باشد یا معنوی. پس منشأ و مبدأ خوشی‌ها در درون ما است که سایه و اثری بر اشیاء افکنده است، ولی اکثر مردم اصل و فرع را از هم باز نمی‌شناسند.

بنابراین انسان باید متوجه درون خود باشد و خوشی‌ها و لذت‌ها را از درون خویش بجوید، و این میل و خواهش را به امور حقیقی منعطف سازد تا به خوشی ابدی و لذت جاودانی نایل آید و از محضر واصلین و کاملین دوری نجوید.


پینگ و دیدگاه ها هر دو بسته شده اند.