حسن و عشق 2009/01/13

بیان شده توسط استاد علی الله وردیخانی

کتاب: کعبه جانان - جلد سوم

حسن و عشق

مدارج نقصان و کمال بسیار است، ولی باید دانست که تنها به کمال پاکی دل می‌توان به کمال سعادت رسید. هرکسی خواهد که مرد این میدان باشد، او را همت و حوصله و استقامت لازم است.

حصول کمال در اعمال، ممکن نیست مگر به عشق و هر ترقی و عروجی که هست، به وسیله احساس عشق است. اگر این احساس در بشر نبود، حیوانی بیش نبود و از هیچ حقیقت آگاه نمی‌شد. پس ترقی و کمال بشر از عالم حیوانی به عالم بشر و از عالم بشر به عالم ملکوت به واسطه عشق است. عشق وسیله وصال و نزدیکی به معشوق ازل و ابد می‌شود، و این گوهر گرانمایه در بازار جان رایگان است. البته در این راه نباید نفس حیوانی را از کار برانداخت، بلکه باید او را تحت فرمان نفس قدسی درآورد.

کمال موفقیت حاصل نشود مگر به خودشناسی «وَ فی اَنْفُسِکُمْ اَفَلا تُبْصِرُونَ»: آیا در نفس، یعنی در حقیقت خود نمی‌نگرید و بصیرت پیدا نمی‌کنید؟ شما اگرچه ذره هستید ولی از من هستید و به من بازگشت می‌کنید.

پی بردن به مفهوم آیه «اَللهُ نُورُ السَّمواتِ وَالْاَرْضِ» با استدلال ممکن نیست، این حقیقت را هرکسی باید به دیده دل پاک خود مشاهده نماید. چه، علم بر دو قسم است: علم به عالم طبیعت و علم به عالم ماوراء طبیعت. علم نخستین به استدلال و مطالعه و آزمایش و تجربه به وسیله عقل حاصل شود، و دومی به صفای دل. در اولی، کوشش و در دیگری کشش است. آنچه به دیده دل مشاهده گردد، به زبان شرح نتوان داد مگر به اشارت.

حسن و عشق از یکدیگر جدا نمی‌شوند و هرکسی به اندازه استعداد خود از آن برخوردار است. از افراد بشر بعضی حسن را در صنعت و گل و ریاحین می‌بینند و بهظاهر دلبستگی پیدا کرده و عمری در توصیف حسن آنها بسر می‌برند، و بعضی در جستجو هستند که چگونه این عناصر مرکب شده و چه قوه‌ای در آنها می‌باشد که گاهی ذرات را به هم وصل و گاهی آنها را از هم جدا می‌سازد. البته همه اینها حسن است و زیبائی، لیکن جزئی از زیبائی مطلق هستند، این است که عارف کامل به خالق این زیبائی‌ها عاشق می‌گردد، زیرا که می‌داند زیبای مطلق اوست. از اینرو عاشق، معشوق را ندیده خطاب می‌کند «رَبِّ اَرِنی»، با این که «لَنْ تَرانی» می‌شنود، باز از تقاضا نمی‌ایستد تا این که معشوق در جهان تن تجلی کرده و جلال او جهان تن را نابود می‌سازد و عاشق از کمال استغراق و محویت از هوش می‌رود و چون به حالت طبیعی باز آید، عشق و ایمان او خالص‌تر و استوارتر می‌گردد.

حسن، عشق را پدید آوَرَد و عشقْ انهماک و انهماک فراموشی از جزئیات. اسلام برای جویندگان حقیقت مقاماتی تعیین کرده و ریاضت‌ها ترتیب داده که عبارتند از: توبه، ورع، زهد، صبر، توکل، رضا و تسلیم. لازمه این امور فکر و عمل است و در آنها احوالی روی می‌دهد که سالک را به کمال سعادت می‌رساند.

قوی‌ترین محرک اراده عالیه، همانا عشق خدائی است. عارفان بینا دل و مردان طریق حق و واصلان بزم فضیلت و مقیمان دیار حقیقت، شراره‌ای از آتش این عشق در کانون دل داشته، تنها جرعه‌ای و یا قطره‌ای از این باده جان بخش نوشیده و سرمست شده‌اند.

این همان عشق خدائی است که در دل همه انبیاء و اولیاء و عرفا جایگزین شده و به تجلی درآمده و از زبان همه ایشان گویا و پرتوافشان گردیده است، ولی برای شنیدن این ندای ملکوتی، داشتن گوش شنوای دل شرط شده است. از اینرو عشق خدائی را چنان که شاید و باید با کلمات نمی‌توان تعبیر و تفسیر نمود. چه زبان و کلمات آن، تعلق به عالم ماده و صورت دارد، ولی عشق خدائی از عالم مجرد لاهوتی است. بنابراین زبان و بیان از توصیف حال و صفات عشق ناتوانند.

کسی که در زندگی از دریچه عشق نگاهی نکرده و به حریم آن داخل نشده و عاشق بی‌دل نگشته است، اگر همه سوز و گدازها و درد و نیازها و ذوق‌های عشق را از زبان آتشفشان شوریده‌ترین دلباختگان جهان بشنود، باز هم از ماهیت عشق بوئی نخواهد برد.

آری تا پروانه گوشه‌ای از پر خود را در شعله شمع نسوزاند، از سوز آتش آگاهنشده و خبری نتواند آورد، اما آتش عشق خدائی قابل قیاس با شعله شمع جهانی و عشق انسانی نیست. سوز درون عاشق خدائی را کسی داند که همدرد و هم‌سوز باشد، بی‌درد عشق چگونه می‌توان عشق را شرح داد؟ و چگونه می‌توان از عالم بی‌خبری، خبری باز آورد، و چسان می‌توان حالات درونی و اسرار نهانی عاشقی را تفسیر و تعبیر نمود؟

در مَثَل گفته‌اند عشق دیده مرد را نابینا کند، این تعبیر و تشبیه مجازی، حقیقت بزرگی در بر دارد. بدین معنی که عشق دیده مرد عاشق را از دیدن چیزهای دیگر جز محبوب خویش می‌پوشاند. آری مرد دلباخته جز جمال محبوب نبیند و جز آواز او نشنود، او هرچه بیند و شنود همه معشوق بیند. عشق چنان پرده بی‌خودی پیش چشم او می‌کشد و از همه حادثات و موجودات عالم بی‌خبر می‌سازد که گوئی جز محبوب او در جهان چیزی نیست و هرچه هست در نظرش رونقی و ارزشی و جلوه‌ای بلکه وجودی ندارد.

از اینرو عاشق آشفته بدون عطف نظر و توجه به پیش و پس و راست و چپ، همه مقصد و مقصود خویش را تعقیب می‌کند و به زور سرپنجه عشق، همه قدرت سختی‌ها و موانع را می‌شکند. برای چنین عاشق، درد و رنجی در جهان به جز دوری و جدائی از معشوق خویش پیدا نیست. سنگ پاره‌های راه عشق در زیرپای شوق و ذوق او مانند برگ‌های گل نرم می‌گردند، و تیرهای نگاه سرزنش و ملامت مردم که دل آتشین او را هدف آماج خود قرار می‌دهند، مانند اشعه آفتاب نوازش کننده و زندگی بخش دیده می‌شوند. سخنان درشت و حقارت آمیز مردم در دل او اثر ندارد، زیرا که او نه ترس می‌شناسد و نه یأس، نه نومیدی و نه خطر. عقل در مقابل قدرت عشق خط بطلان برخود کشد چه، در دفتر عشق باب خرد نیست و کسی که از مرحله عقل نگذشته راه به بارگاه عشق ندارد.


پینگ و دیدگاه ها هر دو بسته شده اند.