غولان و سبعان راه 2008/12/27

بیان شده توسط استاد علی الله وردیخانی

کتاب: کعبه جانان - جلد سوم

غولان و سبُعان راه

برای سیر در طریق حق علل و عوامل الهیه‌ای است که با آن می‌توان موانع را از میان راه برداشت؛ برای تنزل نیز اسباب و عللی است که راه را مسدود می‌سازد.

رهروی که آرزوی طی مراحل طریق حق و نیل به سعادت ابدی دارد، باید محضر حضرات اولیاء را دریابد که مشعل فروزان هدایت را به دست گرفته‌اند؛ بدون ارشاد ایشان نمی‌تواند این مراحل را طی نماید. کسی که با اتکاء به خود بخواهد طریق حق را سیر کند، در اولین قدم منحرف شده و غولان و سبُعان راه او را می‌ربایند.

غولان و سبُعان این طریق دو قسمند: داخلی و خارجی. غولان و سبعان داخلی همان قوه شهویه و غضبیه و به عبارتی قوه وهمیه است که هر لحظه به کلی انسان را محکوم اوامر خود کرده او را به دیار عدم رهسپار می‌نمایند؛ غولان و سبُعان خارجی جنود شیطانند.

در مرتبه اول باید کمال مراقبت از غولان درون باشد تا زمینه رهایی از چنگ غولان بیرونی فراهم گردد. آری نفس اماره با قوای شهویه و غضبیه و وهمیه خود راه سیر صعودی را بسته، نمی‌گذارد که انسان بال و پر بیاراید و به سوی دوست پرواز کند.

نفس، انسان را در زیر لگد هوی و هوس پایمال کند و به جائی رسد که خود و خدا را نشناسد. نفس اماره به افسون خواسته‌های خود، انسان را به خواب غفلت فرو برد و به شراب گل‌آلود دنیا و امور نفسانی مست کند.

باید دانست که علت دشمنی نفس و شیطان با انسان چیست و طریقه همزیستی با این دشمنان چگونه است. در حقیقت، نفس عبارت است از قوای جسمانیه که به حقیقت شخص، یعنی به روح قدسی او غالب شده است. سبب دشمنی نفس با جوهر روح، آن است که ظهور جوهر روح، موجب بطلان تسلط نفس و انتفاء مقتضیات اوست.

البته غرض از مخالفت با نفس، مقابله با سلامتی بدن و اضمحلال قوای جسمانی نیست. مراعات قواعد بهداشت جسمی و اعراض از کثافات، اگر توأم با تطهیر و نظافت روحی از ذمائم اخلاقی باشد، در حقیقت فرار از خطرات به سوی حق است، که فرار در مقابل قرار است و حرکت در برابر سکون.سالک تا به مطلوب نرسیده در سیر و حرکت است و مقصود او حرکت به سوی خدا و مقام شامخ توحید است. اگر در این راه در جائی متوقف شود، در همان مقام ساکن گشته و در مقابل شیطان، قرار را بر فرار و سکون را بر حرکت، ترجیح داده است. خوشا آنان که از خطرات و لغزش‌های بی‌شمار این راه به سوی خدا فرار کنند «فَفِرُّوا اِلَی اللهِ اِنّی لَکُمْ مِنْهُ نَذیرٌ مُبینٌ».

اما سبب دشمنی شیطان، احساس برتری در انسان است. چه ابلیس هرگاه در کسی برتری بیند، با او به نزاع برخیزد. انسان برای خلافت عالم خلق شده و مقتضی خلافت، استیلا و تحکّم است. این استیلا و حکمرانی وقتی تحقق پذیرد که در انسان حب دنیا به درجه افراط نبوده بلکه به رضای حق و قصد خدمت به دین الهی باشد. زیرا تمام معاصی ناشی ازحب دنیا و انغماس به شهوات دنیاست «حُبُّ الدُّنْیا رَأْسُ کُلِّ خَطیئَهِ».

انسان که مستودع نورالهی است، نباید تابع نفس و هوی گردد. وظیفه سالک است که نور حق را در خود ظاهر نماید تا با آن نور، نار وجود ابلیس را محو و منتفی کند.

سالک طریق حق باید کفّ نفس نماید از همه مقتضیات آن، و جهت ظهور سلطان روح و قائم شدن آن، کسر نفس کند و روح الهی خود را در حد اعتدال نگهدارد «ذلِکَ فَضْلُ اللهِ یُؤْتیهِ مَنْ یَشاءُ».

فرق است بین اتّباع هوی و مغلوبیت در برابر آن. اتّباع هوی آن است که انسان از راه تسلیم و رضا به مقتضیات آن عمل کند «راضِیاً مُنْشَرِحاً». این از صفات کفار و مشرکین بوده و وصف حال آنان است و مؤمن از آن مبرّی است. اما مغلوب هوی شدن آن است که آدمی به مقتضای آن راضی و منشرح نگردد، بلکه از مقاومت عاجز گشته به سوی آن مجرور شود آن هم با هزار ملامت که از خود بیند. این وجه که آن را نفس لوّامه گویند، در ضعفای مؤمنین وجود دارد. نفس لوّامه گرچه منافی اصل ایمان نیست، ولی ناشی از ضعف ایمان بوده و شرک خفی است.

در حقیقت برای مؤمن، عاری عظیم است که مغلوب شهوات شود. تا چه وقت پای‌بند دنیا شدن؟! دنیا اگر محلی بود آن را دیدیم، خوردن و آشامیدن اگر کاری بود کردیم و طعم و ذائقه دنیا را چشیدیم. اینک نوبت کار دیگر است، کار این دنیا همه تکرار در تکرار است. چون از ظواهر گذشتیم، دیگر نه تکرار که عالم جدیدی است، آن هم جدید در جدید.علت این که انسان با وجود ایمان در نفس لوامه مانده و در اثر تمایل به دنیا و شهوات در این اسفل می‌افتد، ادمان در جزئیات و اِعراض از تأمل در کلیات است. اعراض از کلیات و اشتغال به جزئیات، موجب شهوات و مقوّی جنبه‌های حیوانیت است، اما اندیشه‌های کلی، مبادی قطع شهوات و مقوّی جنبه‌های ملکوتی است.

ای سالک بدان که دوستی و دشمنی این جهان پایدار نیست و هیچ یک از امور ظاهریه در یک حال و یک مقام باقی نمی‌ماند، نه زشت و نه زیبا، نه جوانی و نه پیری، نه فقر و نه بی‌نیازی. صورتی که بقاء ندارد، فرق نبوَد زشت یا زیبا بُدَن.

در امور ظاهریه این دیار فانی، سرور حقیقی نیست. آن شادی که غم زاید چه سود، لکن اگر زمانی به حق شادمان گردی, نقد شادی دو جهان را تو دارائی. خویشتن را فراموش کن و پیوسته به یاد حق دل زنده‌دار. در این دنیا تنها از طریق تقوی و تسلیم و رضا می‌توان سرور معنوی و حقیقی و برترین مقام را بدست آورد.

آنچه سبب وبال آدمی است، حب جاه و مال است. جاه‌طلبی حجاب راه توست و هرچه به جز خدا در نظر آید حجاب است، حتی طاعت و عبادت که موجب قرب و نزدیکی به خداست اگر مورد نظر خاص شخص قرار گیرد، پرده دل و جان است. ترک آرزوهای مادّی کن و دل از این جهان ناپایدار برگیر تا به جهان پایدار راه‌یابی.

این جهان حسرت آباد مانند مشتی خاک است که در گذرگاه باد قرار گرفته، ملکی که خاک و باد است بهرچه دلباخته آنی؟تا کی مبتلای دنیایی؟ پی دین را برگیرکه دنیا حجاب جان توست، و دین چراغ فروزان جان و دل تو.

مال به مقداراحتیاج فراهم کن وراه عقبی پیش گیر، ثروت حقیقی توآن است که پیش ازخودبه جهان دیگرفرستی ومابقی، تاوان توست. بدان هرچه راکه دردنیا ترادلبستگی است، چندبرابرآن ترادل خستگی است؛ لکن اگرمبتلای درد حقی، این درد درحقیقت درمان توست.

چون به تدبیر، قضا راتغییر نتوان داد، اولی این است که به خواست خدا تسلیم شوی وسعی و کوشش بیهوده بجا نیاوری، زیرا سعی و کوشش در برابر تقدیر الهی از خویشتن بینی برخیزد. آرامش دل در آن است که به اراده وخواست الهی درمقام رضا و تسلیم باشی، که محبت با تصور رحمت بی‌پایان محبوب اقتضاء رجاء می‌کند، و با علم به این که هرچه ازمحبوب صادر گردد محبوب است، مقتضی مقام رضاست. رضا مستلزم تسلیم محب است به محبوب، این است که عارفان کوی وصال، غیر خدا نبینندو جز او نیندیشند.

ای سالک! آدمی سماوی است نه ارضی، کلی است نه جزئی. اگر او از گوی ارض و حضیض می‌بود، کجا می‌توانست اسرار عالم اعلی را درک کند؟

هوای عالم حقیقت، ماوراء هوای عالم طبیعت است. هوای این عالم به حیات جسمانی مدد می‌کند، اما هوای معنوی و روحانی چیز دیگری است. هوای روحانی، دم جان‌بخش معشوق ازلی است وهوای معنوی انسان از آن مدد می‌گیرد. این هواست که به قلوب مرده حیات می‌بخشد وبه اشراق رحمانی وفیض نامتناهی، قلوب راروشن می‌نماید.

آنگاه که آثار این دم و هوا در انسان به حد کمال رسید، عشق که آخرین پایه محبت است، در او تحقق یافته و دیگر غیر از خدا نمی‌بیند. چه، عشق آتشی است شعله‌ور در قلب محبّ حقیقی که بر اثر افروختگی هرچه و هرکه را غیر از محبوب باشد، می‌سوزاند.

ای انسان تابع عقل الهی شو، ازنفس اماره خیانتکار خودبترس وحذر نما. چه نفس همواره طالب مشتهیات خوداست وپای ترابه رشته آرزوهای خودمی‌بندد ودرگودال تنگنای دنیامحبوست می‌سازد. باچنین وضعی چگونه می‌توان عشق الهی رادردل پروراند؟

از تبعیت نفس اماره بدر آی تا بتوانی عشق حق را در کانون دل خود بپرورانی، که زندگی حقیقی بدون عشق امکان پذیر نیست. ای آن که از مکتب عشق بی‌خبری، این نکته را بدان که زندگی حقیقی، عشق است. تا فروغ عشق در دل ما نتابد، شبستان تار ما را صبح عالم آرائی نبوَد.

ای سالک! در دریای گسترده دل تو درّی پنهان است که حاصل زندگی دو جهان توست، و آن درّ وحدت و تجرید است. دل منظر اعلای حق است، اما افسوس که نابیناست و روی در گل و خاک دارد و در دام خویشتن‌بینی گرفتار است. ای انسان، روی دل از این خاک و گل بگردان و از دام خویشتن بینی بیرون آی تا بتوانی از پستی به بلندی عروج کنی و از تاریکی تن بگذری و جانت به نور حق منور گردد.

ای دل تو می‌خواهی قرب حق‌یابی و رفع مباینت و اسقاط اضافات کنی، لکن دریغا که هر روز بر پریشانی تو افزوده می‌گردد. ای دل ترا آب زندگی بخشیدند ولی تو آن را حقیر می‌پنداری. عشقی را که پایه و اساس حیات توست ناچیز می‌شماری. ایدوست برو دل جمع‌دار و به حق پرداز. از خلق غائب شو و با خدا حاضر باش و بدان که در ژرف دریای علم، زرق و ریا نیست.

ای دل تو چون خسی روی دریا که دستخوش امواج خروشانی و غواصی نمی‌دانی، بر خود چه می‌بالی؟ ای دل تو هنوز در بدایت راهی لکن از نهایت راه سخن می‌رانی. آن را که درد حق است، جان و دلش در گرو دلدار است. بر او بگری که او بر خویشتن خندد. در این جهان دلا از خود و تعلقات آن فانی شو تا خورشید حقیقت بر تو بتابد و همچو قطره در دریا، حجاب کثرت به یک سو زن تا از نور وحدت، وجودت روشن گردد.

کسی که خواستار عشق حق است، باید در مکتب عشق ثبت‌نام کند و تحت تعالیم استاد، راه حق در پیش گیرد و درک عشق کند و حضور بزرگان را مغتنم شمارد. در این صورت می‌تواند حلاوت ثمره انس و عشق و تزکیه را در شجره حیات بچشد و در جرگه کسانی درآید که به صفت فائزین به جوار حق نایل آمده‌اند و در حرم امن الهی قرار گرفته‌اند.

خداوندا ! تو به حال ضعیف و بیچاره ما آگاهی و می‌دانی که بدون یاری تو از دست چنین دشمن قوی پنجه که طمع در انبیای عظام و کُمَّل اولیای والامقام داشت، راه گریزی نداریم. اگر بارقه لطف و رحمت تو نباشد، این دشمن قوی پنجه ما را به خاک ضلالت افکنده و به تیه ظلمت و شقاوت دچار می‌نماید.

الهی! ترا قسم می‌دهیم به خاصان درگاهت و محرمان بارگاهت، از متحیّران وادی ضلالت و افتادگان بیابان غوایت، نظرت را سلب منما و قلب‌های ما را از غلّ و غش و شک و شرک محفوظ بدار.


پینگ و دیدگاه ها هر دو بسته شده اند.