رسالت الهی انسان 2008/11/19

بیان شده توسط استاد علی الله وردیخانی

کتاب: کعبه جانان - جلد دوم

رسالت‌ الهی‌ انسان‌

از نتایج‌ مهم‌ تعهد الهی، ضرورت‌ تحقق‌ رسالت‌ الهی‌ انسان‌ است‌ که‌ هدف‌ آن، بقای‌ انسانیت‌ در مسیر تحولات‌ رو به‌ کمال‌ می‌باشد. برای‌ بشر رسالت‌ الهی‌ چون‌ آب‌ حیات‌ است‌ که‌ بی‌اعتنایی‌ بر آن‌ سبب‌ هلاکت‌ می‌گردد. اما برای‌ پیروان‌ مکاتب‌ بشری‌ که‌ برای‌ انسان، جز تقویت‌ و تکاپوی‌ خود طبیعی‌ و آغاز و انجامی‌ جز همین‌ خاک‌ تیره‌ سراغ‌ ندارند، نه‌ این‌ مهم‌ قابل‌ هضم‌ است‌ و نه‌ شناخت‌ بزرگان‌ و مردان‌ الهی‌ میسر. رسالت‌ الهی‌ برای‌ بشر، جرس‌ خوش‌ آهنگی‌ است‌ که‌ با راه‌ افتادن‌ کاروان‌ انسانی‌ در همین‌ کره‌ خاکی‌ در گوش‌ اولین‌ آنها طنین‌ انداز شده‌ و با توقف‌ نهائی‌ آن‌ به‌ خاموشی‌ می‌گراید.ساده‌ لوحان‌ برای‌ کاهش‌ اضطرابات‌ درونی‌ و منطقی‌ نمودن‌ انتخاب‌ خود برای‌ هر مسئله‌ حیاتی‌ و از جمله‌ این‌ مورد، پاسخ‌هایی‌ آماده‌ نموده‌ دیگران‌ را توصیه‌ به‌ پذیرش‌ آن‌ می‌نمایند. آنان‌ رسالت‌ الهی‌ را موضوعی‌ رؤ‌یایی‌ می‌دانند که‌ نقش‌ تخدیری‌ در تحمل‌ حرکات‌ جدی‌ خشن‌ و شکنجه‌ آور انسان‌ها دارد، تا با این‌ شراب‌ خیالی‌ لحظاتی‌ مست‌ و بی‌خود شده، قدرت‌ طی‌ و تداوم‌ راه‌ را بیابند. این‌ ساده‌ اندیشان‌ غافلند که‌ چنین‌ تلقی، خود عامل‌ تخدیری‌ بزرگی‌ است‌ که‌ مرگ‌ انسان‌ها را به‌ همراه‌ دارد.

عشق‌ و علاقه‌ گروهی‌ دیگر به‌ طبیعت، و نه‌ ادراک‌ و ارزیابی‌ علمی‌ از آن، موجب‌ جستجوی‌ عوامل‌ اصلی‌ هر سئوال‌ از همان‌ دیدگاه‌ تاریک‌ شده‌است. اینان‌ چند روزی‌ در میان‌ حلقه‌های‌ زنجیر عوامل‌ جبری‌ و ارادی‌ خود ساخته، به‌ جست‌ و خیز پرداخته، این‌ تکامل‌ بی‌هدف‌ و غیر قابل‌ تفسیر را تاریخ‌ نامند و برای‌ سرگرمی‌ خود، ساز فلسفه‌ تاریخ‌ نوازند. ضمناً‌ برای‌ پاسخگویی‌ به‌ فریادهای‌ با عظمت‌ تاریخ‌ و فداکاری‌ پاکان‌ عالم‌ بشری‌ و ندای‌ وجدان، موضوعاتی‌ از قبیل‌ لزوم‌ برخورداری‌ انسان‌ از حق‌ حیات‌ را شعار خود کنند. اما این‌ گونه‌ جواب‌ها تنها تسلی‌ بخش‌ ساده‌ لوحان‌ است‌ و نه‌ متفکران.

در جوامع‌ بشری‌ صدها بلکه‌ هزاران‌ فعالیت‌ در پیشبرد مختصات‌ انسان‌ها به‌ وجود می‌آید که‌ همه‌ صراحتاً‌ یا به‌ اشاره‌ دم‌ از رسالت‌ می‌زنند. اما آنان‌ در واقع‌ سوداگران‌ ماهری‌ هستند که‌ با نقاب‌ رسالت، مردم‌ را می‌فریبند، آنان‌ را در زندگی‌ نه‌ رسالتی‌ مطرح‌ است‌ و نه‌ انسانیتی.

مد‌عیان‌ رسالت‌ دروغین‌ در سطح‌ رودخانه‌ تاریخ، مانند حباب‌هایی‌ هستند که‌ به‌ صخره‌های‌ پایدار حقیقت‌ برخورده‌ فرو می‌نشینند. اگرچه‌ تاریخ، هر دو رسالت‌ راستین‌ و دروغین‌ را برای‌ نمایش‌ آینده‌ حفظ‌ می‌کند، لکن‌ نیاز انسان‌ به‌ رسالت‌ راستین‌ الهی‌ به‌ قدری‌ ریشه‌ای‌ و اساسی‌ است‌ که‌ در صورت‌ عدم‌ دسترسی‌ به‌ آن، به‌ سراغ‌ رسالت‌های‌ دروغین‌ خواهد رفت. چه‌ انسان‌ بدون‌ گرایش‌ به‌ مطلق، توان‌ توجیه‌ زندگی‌ مافوق‌ حیوانی‌ را ندارد.

این‌ همه‌ نابسامانی‌ها و کشاکش‌های‌ ویرانگر، نه‌ نتیجه‌ دانستنی‌های‌ بشر است‌ و نه‌ محصول‌ نادانی‌های‌ او، بلکه‌ به‌ سبب‌ بی‌اعتنایی‌ به‌ رسالت‌ نجات‌بخش‌ انسان‌هاست. رسالت‌ الهی‌ به‌ کر‌ات‌ در تاریخ‌ بروز نموده‌ و توانسته‌ انسانیت‌ را از خلاصه‌ شدن‌ در سود و زیان‌های‌ غرایز حیوانی‌ برهاند. گرچه‌ اقلیتی‌ متأثر از رسالت‌های‌ الهی‌ شده‌اند، ولی‌ همین‌ رهیافتگان‌ قلیل، بنیاد تاریخ‌ انسانیت‌ را استوار کرده‌اند. حتی‌ اکثریت‌ها با تکیه‌ بر این‌ اقلیت‌ها یا زیر سایه‌آنان‌ احساس‌ بی‌نیازی‌ به‌ پاسخگویی‌ سؤ‌الات‌ زندگی‌ می‌نمایند، و از هوایی‌ که‌ آنان‌ برای‌ عالم‌ معرفت‌ بشری‌ به‌ وجود آورده‌اند، تنفس‌ می‌کنند.

طبیعت‌ سودجوی‌ آدمی‌ در همه‌ شرایط‌ آماده‌ پذیرش‌ حق‌ نیست، زیرا اکثریت‌ قریب‌ به‌ اتفاق‌ انسان‌ها در آنچه‌ هستند قالب‌گیری‌ شده، حتی‌ اغلب‌ اوقات‌ از رکود حاصله‌ در آن‌ بی‌خبرند. بنابراین‌ برای‌ اجرای‌ رسالت‌ باید از مراحل‌ دشواری‌ عبور کنند که‌ عبارتند از:

اول‌ – آگاهی‌ بر ضرورت‌ بیرون‌ آمدن‌ از آن‌ قالب.

دوم‌ – آمادگی‌ برای‌ پذیرش‌ رسالت‌ الهی.

سوم‌ – اجرای‌ رسالت‌ الهی.

از اساسی‌ترین‌ مواد این‌ رسالت، آشنا ساختن‌ انسان‌ به‌ خویشتن‌ است، چه‌ درباره‌ انسان‌ بیگانه‌ از خویش‌ نه‌ هیچ‌ تعلیمی‌ صورت‌ می‌گیرد، و نه‌ تلاش‌ حتی‌ عالی‌ترین‌ مکتب‌های‌ انسانی‌ مؤ‌ثر می‌شود. آیا تاریخ‌ پر مد‌عای‌ بشر عظمتی‌ مانند عظمت‌ آشنایی‌ انسان‌ با خود سراغ‌ دارد؟ آشنایی‌ راستین‌ انسان‌ با خود تنها از عهده‌ محبوبین‌ الهی‌ ساخته‌ است، زیرا آنان‌ برگزیدگانی‌ هستند متصف‌ به‌ تمام‌ اوصاف‌ عالی‌ انسانی‌ و الهی، که‌ به‌ همه‌ شرایط‌ انسانی‌ و به‌ خصوص‌ به‌ دو چهره‌ طبیعی‌ و ماورأ طبیعی‌ او آشنایی‌ کامل‌ دارند.

تحقق‌ آشنایی‌ با خود و تجلی‌ نور من‌ ایده‌آل‌ انسانی، منوط‌ به‌ تعدیل‌ غرایز حیوانی‌ است. چه، رهایی‌ بی‌قید و شرط‌ خود طبیعی، سنگین‌ بارترین‌ زنجیر بر من‌ ایده‌آل‌ انسانی‌ است. اگر آدمی‌ که‌ در پیچاندن‌ این‌ زنجیر به‌ دور خود، اختیاری‌ احساس‌ می‌کند، آن‌ را بر خود طبیعی‌ – یا غرایز خام‌ حیوانی‌ – نزند، به‌ طور جبری‌ بر من‌ ایده‌آل‌ انسانی‌ خواهد زد.

جهش‌های‌ درونی، ضربه‌ها و انفجارهای‌ روانی‌ است‌ که‌ شباهت‌ به‌ انفجارهای‌ اتمی‌ دارد. این‌ انفجارها در انسان‌ اثر مثبت‌ یا منفی‌ به‌ بار آورده‌ حتی‌ می‌توانند سرنوشت‌ انسان‌ها را به‌ کلی‌ دگرگون‌ سازند. وقوع‌ این‌ انفجارها در دل‌ پاک‌ و رشد یافته‌ منجر به‌ نتایج‌ مثبت‌ حیاتی‌ و پیشرفت‌ تاریخ‌ شده‌ و بروز آن‌ از روان‌ آلوده، نتیجه‌ای‌ جز نابودی‌ کلی‌ در بر نخواهد داشت.

عامل‌ اساسی‌ دیگر در دور کردن‌ تاریخ‌ از قابلیت‌ تفسیر صحیح‌ و محو ارزش‌ها از قاموس‌ بشری، بی‌اعتنایی‌ به‌ گذشته‌ و آینده‌ است، که‌ گذشته‌ معدوم‌ تلقی‌ شود و آینده‌ مجهول. قطعاً‌ سقوط‌ ملاک‌های‌ ارزشی‌ در مسیر زندگی‌ و پیدایش‌ پدیده‌هایی‌ چون‌ اسارت، بردگی، گرسنگی‌ و سایر محرومیت‌ها، نه‌ یک‌ امر اتفاقی‌ که‌ معلول‌ جبری‌ علت‌ شوم‌ عدم‌ تفکیک‌ هدف‌ و وسیله‌ و بی‌اعتنایی‌ به‌ دیروز و فرداست. زهی‌ خیال‌ باطل‌ که‌ متفکری‌ گمان‌ کندکه‌ پیشرفت‌ علوم‌ حرفه‌ای‌ و تکنیک‌ ناخودآگاه‌ و تلاش‌های‌ بی‌محاسبه‌ اجتماعی‌ می‌تواند انسان‌ را به‌ آرمان‌ اعلایش‌ موفق‌ سازد.

امروزه‌ اکثر انسان‌ها در نتیجه‌ نفس‌ پرستی‌ از حق‌ به‌ دور افتاده‌ و به‌ باطل‌ گرویده‌اند، این‌ است‌ که‌ سرتاسر روی‌ زمین‌ را ظاهراً‌ بحران‌های‌ سیاسی‌ و اقتصادی‌ ولی‌ در اصل‌ بحران‌های‌ معنوی‌ فرا گرفته‌ است. خطرات‌ بحران‌های‌ سیاسی‌ و اقتصادی‌ بسا که‌ قابل‌ جبران‌ باشد، اما بحران‌های‌ معنوی‌ جبران‌ناپذیر است.

از جمله‌ آثار سوء بحران‌های‌ معنوی، انتحار و خودکشی‌ است‌ که‌ آمار آن‌ در کشورهای‌ پیشرفته‌ صنعتی‌ و مرفه، بیش‌ از سایر ملل‌ است. مقابله‌ با آثار سوء بحران‌های‌ معنوی، کسب‌ آمادگی‌ و ریاضت‌ و مجاهدت‌ می‌طلبد، و این‌ خارج‌ از توان‌ علوم‌ و صنایع‌ بشری‌ است.

افرادی‌ که‌ ترقی‌ و اداره‌ مطلوب‌ زندگی‌ انسان‌ها را در علوم‌ و صنایع‌ دانسته‌ و به‌ علوم‌ و معارف‌ حقه‌ بی‌اعتنایند، از قدرت‌ و ابعاد مثبت‌ و منفی‌ علم‌ بی‌خبرند و نمی‌دانند که‌ مردم‌ را به‌ چه‌ ضلالتی‌ می‌افکنند. اینان‌ در مقابل‌ صاحبان‌ علم‌ ظاهری، شهامت‌ و عزت‌ نفس‌ خود را از دست‌ داده‌ آماده‌ تسلیم‌ گشته‌اند، غافل‌ از این‌ که‌ علم‌ و صنعت‌ در کف‌ آنان‌ ابزاری‌ برای‌ سودجویی‌ و سلطه‌طلبی‌ است.

آیا معنای‌ حقیقی‌ علم، همین‌ علوم‌ و صنایع‌ اسارت‌ بار می‌باشد؟! در حالی‌ که‌ علم‌ و عالم، نماینده‌ واقعیت‌ و حقیقت‌ است. این‌ عالم‌ نمایان‌ آنگاه‌ که‌ از حق‌ و حقیقت‌ دم‌ می‌زنند، غرورشان‌ مانع‌ از شنیدن‌ کلام‌ مردان‌ الهی‌ شده‌ و مجال‌ سؤ‌ال‌ از این‌ که‌ انسان‌ از کجا آمده‌است‌ را نمی‌دهند. پس‌ این‌ چه‌ علمی‌ است‌ که‌ از مرز حدس‌ و گمان‌ تجاوز نمی‌کند؟ چنین‌ غرور و تکبر، لجنی‌ است‌ در دل‌ که‌ اگر قطره‌ای‌ آب‌ معارف‌ بدان‌ رسد، آن‌ را آلوده‌تر سازد و اگر به‌ مرتبه‌ تحجر رسد، به‌ کلی‌ مانع‌ نفوذ آب‌ حیات‌ به‌ درون‌ انسان‌ شود.

فردی‌ که‌ چهره‌ دانشمندی‌ او فقط‌ با تأیید غرور و ادعاهای‌ واهی‌ اوست، و با کسب‌ اطلاعات‌ محدود از قلمرو شناسایی‌ خود دست‌ به‌ مطلق‌ تراشی‌ می‌زند، قطعاً‌ او در انحراف‌ مردم‌ تأثیر عمیقی‌ دارد. آیا مدیریت‌ها و مربی‌گری‌هایی‌ که‌ قوانین‌ و اصول‌ سازنده‌ را تنها در منطقه‌ «می‌خواهم‌های‌ خود» تفسیر و توجیه‌ می‌نمایند، مرتکب‌ ادعاهای‌ بی‌اساس‌ نمی‌گردند؟!

جریان‌ جویبار حیات‌ و عوامل‌ جبری، انسان‌های‌ بی‌خبر را با خود می‌برد. هدفگیری‌این‌ گروه‌ بی‌شباهت‌ به‌ هدفگیری‌ غرایز حیوانی‌ نیست‌ که‌ در زندگی‌ نه‌ اعتلایی‌ می‌فهمند و نه‌ سقوطی، اگرچه‌ برای‌ رسیدن‌ به‌ اهداف‌ حیوانی، گاهی‌ در انجام‌ امور خیر نیز شرکت‌ جویند.

مردان‌ الهی‌ در طریق‌ مجاهدت‌ با نفس‌ و کسب‌ آمادگی‌ معنوی، تسلیم‌ چنین‌ دانشمندانی‌ نشده‌ خود را اسیر این‌ علوم‌ صنعتی‌ نکنند. عارفان‌ حق‌ مراحل‌ معقوله‌ را سیر نموده، از اسارت‌ در محسوسات‌ بدورند، آنان‌ بدون‌ تفکر پا به‌ عرصه‌های‌ گوناگون‌ حیات‌ نگذارند و زمام‌ اختیار خود را به‌ دست‌ خواسته‌های‌ نفسانی‌ نسپارند، چراکه‌ آنان‌ را جذبه‌های‌ الهی‌ احاطه‌ کرده‌است.

مردان‌ الهی‌ جز خدا و طریق‌ او، راهی‌ و هدفی‌ نمی‌شناسند، جز او نمی‌بینند، به‌ هرچه‌ می‌نگرند قبل‌ از دیدن‌ آن‌ خدا را می‌بینند، چنان‌ که‌ حضرت‌ علی‌ (ع) می‌فرماید «ما رَ‌أَیتُ‌ شَیئاً‌ اِ‌لا‌ وَ‌ رَ‌أَیتُ‌ اللهَ‌ قَبلَهُ‌ وَ‌ مَعَهُ‌ وَ‌ بَعدَهُ». از اینرو حضرت‌ رسول‌ اکرم‌ (ص) می‌فرماید «لا‌ مَلُومَ‌ عَلِیاً‌ فَاِنَّهُ‌ مَنصُوصٌ‌ فِی‌ اللهِ»: علی‌ را ملامتی‌ نیست‌ که‌ به‌ حق‌ او منصوص‌ و فانی‌ در خداست.

البته‌ لازمه‌ این‌ فهم‌ و آگاهی‌ برخورداری‌ از حیات‌ معقول‌ است. لذا پیامبر گرامی‌ اسلام‌ می‌فرماید «یاعَلی‌ اِذ‌ا رَ‌أَیتَ‌الناسَ‌ یَتَقَرَّبُونَ‌ اِلی‌ خالِقِهِم‌ بِاَنو‌اعِ‌البِرٍّ‌ تَقَرَّب‌ اَنتَ‌ اِلَیهِ‌ بِاَنو‌اعِ‌العَقلِ‌ تَسبِقهُم»: یاعلی‌ هنگامی‌ که‌ دیدی‌ مردم‌ برای‌ تقرب‌ به‌ پروردگارشان‌ در تکثر عبادت‌ و انجام‌ امور خیر به‌ ظاهر رنج‌ می‌برند، تو در ادراک‌ معقولات‌ رنج‌ ببر تا بر همه‌ سبقت‌ گیری. آن‌ بزرگوار در میان‌ خلق‌ مانند معقول‌ در میان‌ محسوسات‌ بود. آری‌ ورود یک‌ هدف‌ عالی‌ به‌ حوزه‌ موقعیت‌ انسانی، همچون‌ نفوذ آب‌ زلالی‌ است‌ به‌ ریشه‌ درخت‌ که‌ آن‌ را شکوفا و بارور گرداند.

رسالت‌ الهی‌ گاهی‌ در مسیر خود متوقف‌ شده‌ و تا حدی‌ صاحبش‌ را در خود فرو می‌برد، ولی‌ باید آن‌ را همانند توقفی‌ برای‌ اخذ نیرو یا رفع‌ خستگی‌ و انتظار ظهور راه‌ مستقیم‌تر و روشن‌تر تلقی‌ نمود نه‌ توقف‌ ساقط‌ کننده، چه‌ بسا سنگ‌های‌ سر راهی‌ امروز که‌ بنیان‌ کاخ‌ فردایی‌ شوند.

مسیر زندگی‌ فرد و جامعه‌ از میان‌ حلقه‌های‌ زنجیر عوامل‌ جبری‌ مانند وراثت، تعلیم‌ و تربیت، محیط‌ جغرافیایی‌ و محیط‌ اجتماعی‌ می‌گذرد. تلقی‌ نادرست‌ از این‌ عوامل‌ در سرنوشت‌ انسان‌ها، بساکه‌ روزنه‌ ضعیفی‌ هم‌ برای‌ اختیار و انتخاب‌ هدف‌ و وسیله‌ باقی‌ نگذارد، مانند این‌ تلقی‌ که‌ پیش‌ از قدم‌ نهادن‌ انسان‌ و جامعه‌ به‌ عرصه‌ گیتی، وسیله‌ها آماده‌ و هدف‌ها تعیین‌ شده‌ باشد! پذیرش‌ مسئله‌ به‌ این‌ کلیت‌ نه‌ تنها ضد واقعیت‌ قابل‌ مشاهده‌ است، که‌ به‌ معنی‌ امضای‌ نابودی‌ حیات‌ و مبدل‌ گردانیدن‌ تاریخ‌ انسانی‌ به‌ تاریخ‌ طبیعی‌ است. مسلماً‌درک‌ هدف‌ اعلای‌ حیات، منوط‌ به‌ شناخت‌ و تفسیر خود حیات‌ است‌ و آن‌ نیز بدون‌ در نظر گرفتن‌ هدف‌ اعلای‌ انسانی‌ امکان‌پذیر نیست.

بنابراین‌ از شرایط‌ مهم‌ تحقق‌ رسالت‌ الهی، ارزیابی‌ واقع‌ بینانه‌ از خویشتن‌ و مبارزه‌ با من‌های‌ کاذب‌ و منحوس‌ و تکراری‌ است، نه‌ مبارزه‌ با حیات‌ دیگران. انسانی‌ که‌ به‌ ارزش‌ حیات‌ خویش‌ واقف‌ و پای‌ بند است، هرگز با حیات‌ دیگران‌ مبارزه‌ نمی‌کند، چه‌ مبارزه‌ با حیات‌ دیگران‌ از مبارزه‌ با حیات‌ خود آغاز می‌گردد. کیست‌ که‌ از آثار شوم‌ تبهکاران‌ و مد‌عیان‌ رسالت‌ دروغین‌ بی‌خبر باشد و این‌ وقیح‌ترین‌ چهره‌ انسان‌ نماها را نشناسد؟

فطرت‌ آدمی‌ بر مبنای‌ صدق‌ و مطابق‌ حقیقت‌ بنیانگذاری‌ شده‌است، لذا از همان‌ لحظه‌ که‌ انسان‌ با حیات‌ دیگران‌ به‌ مبارزه‌ پردازد، اختلال‌ در اساس‌ فطرت‌ او آغاز شده، منجر به‌ هلاکت‌ وی‌ گردد «هَلَکَ‌ مَنِ‌ ادَّ‌عی‌ وَ‌ خابَ‌ مَنِ‌ افتَری‌ وَ‌ کَفی‌ بِالمَرءِ‌ جَه‌لاً‌ اَن‌ لا‌ یَعرِفَ‌ قَدرَهُ»: کسی‌ که‌ ادعای‌ دور از حق‌ نمود به‌ هلاکت‌ رسید، و آن‌ که‌ افترا زد بی‌بهره‌ شد، و در جهالت‌ مرد همین‌ بس‌ که‌ قدر خویش‌ نداند.

اگر انسان‌ نور تعهد الهی‌ را در خود به‌ مقام‌ تحقق‌ آورد و قلب‌ خود را جلوه‌ گاه‌ هستی‌ آفرین‌ سازد، از مقام‌ ربوبی‌ شعاعی‌ بر دل‌ او بتابد. حصول‌ این‌ موفقیت‌ در مجرای‌ قوانین‌ الهی‌ و اصول‌ انسانی‌ است. در این‌ مقام‌ است‌ که‌ تنهایی‌ و تراکم‌ جمعیت‌ها و سایر عوارض‌ طبیعی، صرفاً‌ به‌ منزله‌ سر بر کشیدن‌ و فرو نشستن‌ حباب‌هایی‌ در اقیانوس‌ مطلق‌اند، چنان‌ که‌ حضرت‌ علی‌ (ع) فرمود: نه‌ کثرت‌ مردم‌ در پیرامون‌ من‌ بر عزتم‌ بیفزاید و نه‌ پراکندگی‌ آنها ترسی‌ در من‌ پدید آورد «لا‌ یَزیدُنی‌ کَثرَهُ‌ الناسِ‌ حَولی‌ عِزَّتاً‌ وَ‌ لا‌ تَفَرُّقُهُم‌ عَنی‌ وَحشَهً».


پینگ و دیدگاه ها هر دو بسته شده اند.