فضیلت در تجلّی صفات الهی 2008/08/03

بیان شده توسط استاد علی الله وردیخانی

کتاب: کعبه جانان - جلد دوم

فضیلت‌ در تجلی‌ صفات‌ الهی‌

هر صفت‌ وقتی‌ الهی‌ است‌ که‌ ظهور آن‌ به‌ مورد و توأم‌ با شرایط‌ باشد و اِ‌لا‌ از صفات‌ غیر الهی‌ بلکه‌ شیطانی‌ به‌ شمار آید: صفت‌ حرص‌ می‌تواند در ردیف‌ صفات‌ رذیله‌ و یا حمیده‌ محسوب‌ شود. حضرت‌ رسول‌ اکرم‌ (ص) می‌فرماید: دو حریص‌ هیچ‌گاه‌ سیر نشوند، طالب‌ مال‌ و طالب‌ علم. حرص‌ به‌ مال‌ و منال‌ و مقامات‌ ظاهری‌ دنیا با جمع‌ شرایطی‌ در ردیف‌ صفات‌ حمیده‌ است‌ و در غیرآن‌ جزو صفات‌ ذمیمه‌ و شیطانی. اگر هدف‌ از توسعه‌ امکانات‌ مادی‌ و کسب‌ مقامات‌ ظاهری، یاری‌ فقرا باشد و رسیدگی‌ به‌ داد مظلومان، فضیلت‌ است‌ و آرزویی‌ رحمانی. اما اگر غرض، تضعیف‌ بینوایان‌ و تقویت‌ ستمکاران‌ باشد و یا آسیب‌ زدن‌ بر پیکر حق‌ و حقیقت، رذیلت‌ است‌ و عملی‌ شیطانی. حرص‌ بر تحصیل‌ علم‌ نیز اگر به‌ نیت‌ نجات‌ مردم‌ از جهالت‌ باشد و ارائه‌ خدمات‌ شایان‌ به‌ اسلام، صفتی‌ است‌ خدایی، و اگر به‌ جهت‌ تحصیل‌ مادیات‌ و اشتهار و مقام‌ دنیایی‌ باشد، صفتی‌ شیطانی‌ است.

پیامبر خدا (ص) می‌فرماید: هر کس‌ به‌ حلال‌ خدا اکتفا نماید، سالم‌ شود و اِ‌لا‌ تمایل‌ او به‌ حرام‌ شده، هلاک‌ گردد. در اینجا مراد، سلامت‌ و هلاکت‌ روحی‌ و قلبی‌ است، زیرا گناه‌ موجب‌ مرگ‌ قلب‌ و روح‌ است. و نیز آن‌ بزرگوار می‌فرماید: کسی‌ که‌ اخذ علم‌ نموده‌ و بدان‌ عمل‌ کند، نجات‌ یابد و کسی‌ که‌ مقصودش‌ از آن، تحصیل‌ دنیا باشد فقط‌ دنیا نصیب‌ او گردد. همچنین‌ فرموده: دانشمندان‌ دو گروهند، فردی‌ که‌ بداند و به‌ مقام‌ عمل‌ درآید، نجات‌ یابنده‌است، و آن‌ که‌ بداند وعمل‌ نکند، هلاک‌ شونده‌است. پس‌ حرص‌ بر طلب‌ علم‌ با جمع‌ شرایط، فضیلت‌ بوده‌ و از صفات‌ رحمانی‌ است.

امانتداری‌ در مقامی‌ از صفات‌ حمیده‌ است‌ و در مراتبی‌ از صفات‌ رذیله، امانت‌ را انواع‌ و اقسامی‌ است. مال‌ یا مبلغی‌ را که‌ به‌ دیگری‌ بسپارند، باید در وقت‌ معینه‌ آن‌ را سالم‌ و بی‌کم‌ و کاست‌ به‌ صاحبش‌ برگرداند، اما اگر دریابد که‌ غصبی‌ است، وظیفه‌ استرداد مال‌ است‌ به‌ صاحب‌ واقعی‌ آن. از جمله‌ امانات، سپردن‌ سر‌ است. البته‌ باید انسان‌ خویشتندار بوده‌ حتی‌ الامکان‌ سر‌ خود را به‌ دیگری‌ اظهار ننماید مگر اظهار آن‌ الهی‌ و حکمت‌آمیز باشد. کسی‌ که‌ به‌ دیگری‌ سر‌ی‌ را به‌ رسم‌ امانت‌ بسپارد، او موظف‌ به‌ رعایت‌ آن‌ است. اما اگر از حفظ‌ سر‌ یا اسرار خطری‌ متوجه‌ اسلام‌ و مسلمین‌ باشد، افشأ نکردن‌ آن‌ نامشروع‌ بوده‌ بر طبق‌ حکم‌ الهی، باید آن‌ سر‌ را آشکار نماید.

یکی‌ دیگر از صفات‌ الهیه‌ و حمیده‌ صبر است، مشروط‌ بر این‌ که‌ به‌ مورد و به‌ جا باشد. صبر در مقام‌ مواجهه‌ با مشکلات‌ و مصائب‌ در طریق‌ انجام‌ وظایف‌ و تکالیف‌ و یا تحمل‌ رنج‌ و مشقت‌های‌ وافر در راه‌ تحصیل‌ علوم‌ الهیه‌ و معارف‌ حقانیه، از صفات‌ حمیده‌ است‌ و خداوند متعال‌ در قرآن‌ مجید خود را دوستدار صابران‌ معرفی‌ نموده‌است. اما صبر در قبال‌ ستمکاران‌ و متجاوزان‌ به‌ عرض‌ و ناموس‌ و دیانت، از صفات‌ رذیله‌ و غیر رحمانی‌ بلکه‌ شیطانی‌ است.تواضع‌ به‌ جا همانند صبر، از صفات‌ حمیده‌ و در غیر آن‌ از صفات‌ رذیله‌ است. تواضع‌ در مقابل‌ متواضعین‌ پسندیده‌ و برای‌ غیر اهلش‌ از کبائر است؛ احترام‌ در قبال‌ احترام‌ است‌ و متکبران‌ را تکبر سزاست. حضرت‌ رسول‌ اکرم‌ (ص) می‌فرماید: کسانی‌ که‌ برای‌ تو احترامی‌ قائل‌ نمی‌شوند، تو نیز برایشان‌ احترامی‌ قائل‌ نشو.

خشم‌ و غضب‌ و عدل‌ و محبت‌ نیز می‌تواند در ردیف‌ صفات‌ حمیده‌ و یا در جرگه‌ صفات‌ رذیله‌ به‌ شمار آید.

چنان‌ که‌ گذشت، سعادت‌ در تکمیل‌ قوای‌ ناقصه‌ است‌ که‌ آن‌ نیز به‌ تحصیل‌ فضایل‌ ممکن‌ است. اما جماعتی‌ باشند که‌ هر نکته‌ای‌ از حقایق‌ را که‌ به‌ طریق‌ تقلید ظاهری‌ فرا گرفته‌اند، بر وجهی‌ ایراد و بیان‌ کنند که‌ مستمعین‌ تعجب‌ نمایند و بر وفور علم‌ و کمال‌ فضل‌ او گواهی‌ دهند. ولی‌ در حقیقت، ضمایر ایشان‌ از ثمره‌ حکمت‌ خالی‌ و خلاصه‌ عقاید و حاصل‌ معارف‌ ایشان‌ تردید و حیرت‌ است. آثار این‌ جماعت‌ و امثال‌ ایشان‌ حقیقی‌ نبوده‌ به‌ ظاهر شبیه‌ آثار حکماست‌ نه‌ به‌ واقع، زیرا مصدر حکمت‌ نفس‌ است.

همچنین‌ عمل‌ صاحبان‌ عفت‌ از بعضی‌ صادر شود، لیکن‌ عفیف‌ النفس‌ نبوده‌ ذاتشان‌ موصوف‌ به‌ عفت‌ نیست، مانند کسانی‌ که‌ از شهوات‌ و لذات‌ دنیوی‌ اعراض‌ کنند به‌ جهت‌ انتظار چیزی، و یا این‌ که‌ از درک‌ بعضی‌ فضایل‌ بی‌ نصیب‌ بوده‌ و ذوق‌ آن‌ نیافته‌ در غفلت‌ مانده‌اند. عفیف‌ در حقیقت‌ کسی‌ است‌ که‌ حد‌ و حق‌ عفت‌ را نگهدارد، زیرا طلب‌ لذت‌ به‌ حد‌ اعتدال‌ کند و به‌ زینت‌ قوه‌ معنوی‌ بی‌ شائبه‌ غرضی‌ ذاتاً‌ آراسته‌ شود، و در مشتهیات‌ به‌ قدر احتیاج‌ مشروع‌ به‌ اقتضای‌ مصلحت‌ اقدام‌ نماید.

از بعضی‌ افراد امور شبیه‌ شجاعت‌ صادر شود مانند اقدام‌ بر اهوال‌ و خطرات‌ و کارزار از جهت‌ طلب‌ مال‌ یا بعضی‌ رغایب. در حقیقت، این‌ اعمال‌ رذیلت‌ است‌ نه‌ فضیلت‌ و صبر و ثبات‌ ایشان‌ بر این‌ اهوال، نه‌ از فرط‌ شجاعت‌ که‌ از غایت‌ طمع‌ است. چه‌ نفس‌ را به‌ خطر انداختن‌ و به‌ مکاره‌ عظیم‌ اقدام‌ نمودن، نهایت‌ خساست‌ همت‌ و پستی‌ طبع‌ است.

چه‌ بسا عیار پیشگان‌ تهی‌ از عفت‌ و شجاعت‌ که‌ به‌ عفیفان‌ و شجاعان‌ مشابهت‌ نمایند، به‌ حد‌ی‌ که‌ اعراض‌ از شهوات‌ و صبر بر عقوبات‌ شدید نمایند مانند قطع‌ اعضأ و انواع‌ جراحات‌ التیام‌ناپذیر و حتی‌ در نهایت‌ صبوری‌ به‌ دست‌ و پا و گوش‌ بریدن‌ و چشم‌ کندن‌ و انواع‌ عذاب‌ و عقوبت‌ و صلب‌ و قتل‌ رضا دهند تا اسم‌ و یاد ایشان‌ در میان‌ مردم‌ شایع‌ گردد! همچنین‌ ظاهراً‌ شجاعت‌ نماید کسی‌ که‌ از پیوستن‌ قوم‌ و عشیره‌ یا از خوف‌ حاکم‌ یا از سقوط‌مقام‌ محترز باشد، یا بعضی‌ عشاق‌ در طلب‌ معشوق‌ از غایت‌ رغبت‌ و فرط‌ حرص‌ تمتع‌ دیدار او، خویشتن‌ را در ورطه‌های‌ مخوف‌ انداخته‌ مرگ‌ را بر حیات‌ اختیار کنند.

شجاعت‌ شیر و سایر حیوانات‌ به‌ ظاهر شجاعت‌ است‌ نه‌ به‌ واقع، چه‌ شیر به‌ قدرت‌ و برتری‌ خود وثوق‌ دارد و اقدام‌ او به‌ طبیعت‌ غلبه‌ و قوت‌ است‌ نه‌ به‌ طبیعت‌ شجاعت؛ مثل‌ مبارز مسلحی‌ که‌ قصد ضعیف‌ بی‌سلاح‌ کند، لیکن‌ شجاع‌ به‌ حقیقت‌ کسی‌ است‌ که‌ از ستم‌ و ارتکاب‌ امور زشت‌ و ناپسند بر حذر باشد.

بسا که‌ لذت‌ شجاعت‌ ابتدا احساس‌ نشود و حتی‌ مبادی‌ آن‌ مقرون‌ به‌ عذاب‌ شدید و خوف‌ هلاکت‌ باشد، لیکن‌ در عاقبت‌ امور، چه‌ در دنیا و چه‌ بعد از مفارقت، احساس‌ گردد خاصه‌ آنجا که‌ بذل‌ نفس‌ در حمایت‌ حق‌ و در راه‌ حق‌تعالی‌ نسبت‌ به‌ سایرین‌ باشد. کسی‌ که‌ این‌ سیرت‌ او را حاصل‌ آید می‌داند که‌ زندگی‌ این‌ عالم‌ فانی‌ چند روزی‌ بیش‌ نیست‌ و هر آینه‌ سرانجامِ‌ کار مرگ‌ است، این‌ است‌ که‌ رأی‌ او در محبت‌ حق‌ و اقدام‌ او در طلب‌ فضیلت، ثابت‌ و استوار گشته‌ در راه‌ خدا از جهاد اعراض‌ ننماید.

انسان‌ شجاع‌ می‌داند که‌ بزدل‌ در فرار از جهاد، طلب‌ بقای‌ چیزی‌ کند که‌ باقی‌ نخواهد ماند، اگر چند روزی‌ هم‌ مهلت‌ یابد عیش‌ و حیات‌ او تیره‌ و ناگوار بوده‌ به‌ خواری‌ و مذلت، روزگار خود به‌ پایان‌ رساند. از این‌ رو مرگ‌ را با فضیلت‌ شجاعت‌ و ذکر باقی‌ و سعادت‌ سرمدی‌ دوست‌تر دارد از زندگی‌ پر محنت‌ و آفت؛ حال‌ شجاع‌ در مقاومت‌ با هوای‌ نفس‌ و پرهیز از شهوات‌ نیز چنین‌ است.

هرکه‌ حد شجاعت‌ را تصور کند، می‌داند که‌ اقدام‌ بر اهوال‌ و نیندیشیدن‌ از فضایح، شجاعت‌ نیست. کسی‌ که‌ از رفتن‌ آبرو و شرافت‌ باک‌ ندارد و از امور هول‌انگیز مانند زلزله‌های‌ سخت‌ و صاعقه‌های‌ پی‌ در پی‌ و بیماری‌های‌ مزمن‌ و دردناک‌ و از فراق‌ یاران‌ و دوستان‌ و موج‌ و آشوب‌ دریا و سایر بلیات‌ خوف‌ ندارد، او به‌ جنون‌ و وقاحت‌ نزدیکتر است‌ تا به‌ شجاعت.

کسی‌ که‌ در مقام‌ امن‌ و فراغت‌ خود را به‌ خطر افکند، مثلاً‌ از جای‌ بلند بپرد یا بدون‌ مهارت‌ در شنا خود را به‌ گردابی‌ افکند، تا قوت‌ و قدرت‌ مادی‌ خود را به‌ مردم‌ بنماید، او نیز به‌ حماقت‌ نزدیک‌تر است‌ از شجاعت. کسانی‌ که‌ از خوف‌ فقر یا زوال‌ مقامی‌ انتحار کنند، عمل‌ ایشان‌ به‌ طبیعت‌ جبن‌ است‌ نه‌ شجاعت. چه‌ انسان‌ شجاع، صبور و بر تحمل‌ شداید قادر است‌ و هر حالی‌ که‌ او را پیش‌ آید فعلی‌ مناسب‌ آن‌ از او صادر گردد، لذا تعظیم‌ و تکریم‌ شجاعانواقعی‌ بر همه‌ فرض‌ است.

شجاع‌ترین‌ و قوی‌ترین‌ مردان‌ کسی‌ است‌ که‌ بر نفس‌ خویش‌ غالب‌ آید، چنان‌ که‌ یکی‌ از بزرگان‌ فرماید: اشخاص‌ زیادی‌ با من‌ عداوت‌ کردند و با دشمنان‌ قوی‌ مبارزه‌ کردم‌ ولی‌ هیچ‌ دشمنی‌ را قوی‌تر از نفس‌ خویش‌ ندیدم. همچنین‌ عدم‌ تجاوز به‌ حقوق‌ دیگران‌ و حفظ‌ شرافت‌ و صیانت‌ دین‌ جز به‌ شجاعت‌ حاصل‌ نشود، لذا شجاعت‌ از صفات‌ بارز مردان‌ الهی‌ است.

بر همین‌ قیاس‌ است‌ سایر افعالی‌ که‌ ظاهراً‌ مشابهت‌ نمایند با فضیلت‌هایی‌ که‌ از توابع‌ فضایل‌ اصلی‌ هستند. مثلاً‌ برخی‌ ظاهراً‌ سخاوت‌ نمایند ولی‌ در واقع‌ فاقد سخاوت‌ حقیقی‌اند، چه‌ بذل‌ مال‌ کنند برای‌ تمتع‌ شهوانی‌ یا جاه‌طلبی‌ یا توقع‌ زیادی‌ آن‌ همانند افعال‌ اهل‌ مرابحه، یا بر کسانی‌ بذل‌ نمایند که‌ واجد استحقاق‌ نباشند. علت‌ این‌ سخاوت‌ نمایی‌ مبتلا بودن‌ بعضی‌ است‌ به‌ طبیعت‌ حرص‌ و شره، برخی‌ به‌ رنج‌ طلبیدن‌ و گروهی‌ به‌ اسراف‌ و تبذیر. آری‌ چه‌ بسیارند اهل‌ فساد که‌ به‌ اَ‌عِفأ و اسخیأ مشابهت‌ نمایند، در صورتی‌ که‌ دورترین‌ خلایق‌ از فضیلت، آنانند.

دنیای‌ بی‌وفا – بی‌ وفایی‌ دنیای‌ غد‌ار و ذمایم‌ و قبایح‌ آن‌ به‌ طریق‌ اطلاق‌ و اجمال‌ بر آئینه‌ ضمیر خردمندان‌ صاحبدل‌ و شوریدگان‌ زنجیر علایق‌ گسل‌ که‌ به‌ دست‌ خرد گل‌های‌ تجربه‌ از خارستان‌ دار غرور چیده‌ و به‌ سر انگشت‌ نگاه‌ اعتبار دیده‌ بصیرت‌ را از خواب‌ گران‌ غفلت‌ مالیده‌اند، ظاهر و روشن‌ است‌ که‌ سر منزل‌ دنیای‌ ناپایدار گذاشتنی‌ و گذشتنی‌ است، و رشته‌ سست‌ نهاد امتدادش‌ دل‌ نبستنی‌ و ساغر سرور لبالب‌ غرورش، ریختنی‌ و شکستنی‌ است.

دنیا غد‌اره‌ای‌ است‌ که‌ بسی‌ ناموس‌ها دریده‌ و بسیار گلبرگها در خاک‌ و خون‌ کشیده؛ ملک‌ و مالش‌ نهالی‌ است‌ که‌ جز دشمنی‌ ثمره‌ای‌ ندارد و شیرینی‌ آن‌ باعث‌ تلخکامی‌ عقبی‌ است‌ و زینت‌ سرخش‌ مورث‌ زرد رویی‌ روز جزا. بدبخت‌ کسی‌ که‌ به‌ لذات‌ فانیش‌ از جا رود و دولت‌ دنیا را سعادتی‌ داند، بی‌ حاصل‌ آن‌ که‌ در زمین‌ دل‌ تخم‌ محبتش‌ افشاند، آواره‌ سالکی‌ که‌ راه‌ طلبش‌ به‌ قدم‌ سعی‌ پوید، بیچاره‌ دردمندی‌ که‌ چاره‌ درد خویش‌ از آن‌ جوید. چهره‌ تمثال‌ این‌ پیر زال‌ را در سوره‌ حدید، خامه‌ وحی‌ الهی‌ چنین‌ نگاشته‌ و صورت‌ احوال‌ این‌ هستی‌ سریع‌ الزوال‌ را در آئینه‌ تبیان‌ اشیأ بدین‌ وجه‌ نموده‌است‌ «اِ‌علَمُوا اَنَّمَا الحَیوهُ‌ الدُّنیا لَعِبٌ‌ وَ‌ لَهوٌ…». حاصل‌ مضمون‌ این‌ آیه‌ سراپا هدایت‌ این‌ است‌ که: ای‌ طالبان‌ و شیفتگان‌ دنیا وگرفتاران‌ زنجیر محبت‌ این‌ دشمن‌ دوست‌ نما، بدانید که‌ زندگانی‌ آن‌ بازی‌ و لهو است، مانند گیاهی‌ که‌ به‌ آبیاری‌ باران‌ نمو کند و طراوت‌ و شادابیش‌ زارعین‌ را به‌ تعجب‌ آورد و بعد از آن‌ خشک‌ و زرد شود، سپس‌ در هم‌ شکسته‌ و نابود گردد. کشتزار دنیا و گلشن‌ آن‌ چند روزی‌ آب‌ و رنگ‌ دارد، عاقبت‌ به‌ حوادث‌ دوران‌ و تندباد اجل‌ بی‌امان، طراوتش‌ به‌ نهایت‌ رسد و خرمیتش‌ به‌ شکسته‌ رنگی‌ مبدل‌ گردد.

چنان‌ که‌ آدمی‌ در وقت‌ مرض، اشتهای‌ طعام‌ را با آن‌ که‌ به‌ آن‌ زنده‌ است‌ ندارد، دل‌ نیز به‌ علت‌ تسلط‌ هوی‌ و استیلای‌ حب‌ دنیا از ذکر پروردگار متعال‌ که‌ خالق‌ اوست‌ باز می‌ماند. همچنان‌ که‌ طعام‌ هر چند لذیذ باشد در مذاق‌ بیمار لذت‌ ندارد، دل‌ نیز چون‌ به‌ مرض‌ وسوسه‌ دنیا مبتلا شد، از کلام‌ بزرگان‌ و از نعمت‌ اطاعت‌ و عبادت‌ و بندگی‌ خدا لذت‌ نمی‌برد.

خداوند متعال‌ در سوره‌ حدید می‌فرماید «وَ‌ مَا الحَیوهُ‌ الدُّنیا اِ‌لا‌ مَتاعُ‌ الغُرُورِ» و در سوره‌ مؤ‌من‌ می‌فرماید «اَنَّما هذِهِ‌ الحَیوهُ‌ الدُّنیا مَتاعٌ‌ وَ‌ اِنَّ‌ الا‌ َّخِرَهَ‌ هِیَ‌ د‌ارُ‌ القَر‌ارِ». حق‌ تعالی‌ در آیات‌ مذکور تحقیر دنیا نموده‌ و بیان‌ بی‌ثباتی‌ این‌ سرا و بی‌وفایی‌ این‌ عجوزه‌ خودآرا فرموده‌است، تا بندگان‌ به‌ کرشمه‌ لذات‌ فانیش‌ دل‌ نداده‌ و به‌ دانه‌ریزی‌ اقبال‌ دو روزه، پای‌ به‌ دام‌ فریبش‌ ننهند و به‌ گران‌ خوابی‌ غفلت، چشم‌ از سعادت‌ سرمدی‌ نپوشند و یوسف‌ دل‌ را به‌ دراهم‌ پنج‌ روزه‌ عیش‌ و شادکامی‌ نفروشند، بلکه‌ در امور آن‌ به‌ دیده‌ خرد جز حقارت‌ نبینند و از حدائق‌ علایقش‌ به‌ دست‌ فکرت‌ جز گل‌ عبرت‌ نچینند.

ای‌ سالک‌ طریق‌ حق! به‌ خودآی‌ و دل‌ را به‌ زیور عدل‌ و محبت‌ بیارای، تفکر نما و از تخیل‌ بپرهیز، که‌ در این‌ مقام‌ وجود تو آن‌ شجره‌ طیبه‌ را مانَد که‌ اصلش‌ در ارض‌ سفلای‌ عالم‌ ناسوت‌ ثابت، و فروعش‌ در عوالم‌ روحانیه‌ مورِق. بدان‌ که‌ دَوران‌ روح‌ در عالم‌ محسوسات، تخیل‌ است‌ و سیر و جولان‌ روح‌ در عالم‌ معقولات، تفکر. تخیل‌ و عدم‌ تفکر برای‌ انسان‌ حایل‌ و حجابی‌ شده‌ او را از مشاهده‌ انوار حقه‌ باز می‌دارد. اما تفکر در حقایق‌ گاه‌ چنان‌ حالت‌ تجردی‌ ایجاد می‌کند که‌ انسان‌ کالبد عنصری‌ را از خود خلع‌ نموده‌ و از قید و سجن‌ طبیعت‌ رسته‌ و تلأ‌لؤ‌ و صفایی‌ در او پدید می‌آید، آنگاه‌ به‌ عوالم‌ مجرده‌ ارتقأ یافته‌ و گلشن‌ عوالم‌ نوریه‌ را مشاهده‌ می‌کند.


پینگ و دیدگاه ها هر دو بسته شده اند.