تنازع عقل و نفس 2008/06/19

بیان شده توسط استاد علی الله وردیخانی

کتاب: کعبه جانان - جلد اول

هر خردمند با سیری در خود، می‌یابد که اعمال بسیاری از او صادر می‌شود که نه تنها از آنها خشنود نیست، که بسیار هم از خویشتن شاکی و ناراضی است. اگر هر عمل اختیاری صادره از انسان به نحوی مورد رضایت اوست، پس این نارضایتی و ناراحتی چیست؟

اهل معرفت می‌دانند که در نهاد انسان حتماً قوه‌ای وجود دارد که سبب صدور این اعمال می‌شود، زیرا محال است که شیءِ واحد اقتضای ضدَّیْن کند. آن قوّه طبع یا نفس است که عقل الهی بر خواسته‌ها و اوامر آن راضی نیست مگر این که در محدوده فرمان و مقرّرات او عمل نماید. انسان کدام یک از این دو قوه است، عقل یا طبع؟ شناخت حقیقت انسان با تفکر در نهایت حرکت او و تأمل در حالات بزرگان حاصل می‌شود. مسلماً انسان­های پخته و مُنتَهیان، در عقل قرار گرفته‌اند نه در طبع. حضرات رسل(ع) و صدّیقین که در نهایت مراتب انسانیت هستند، همه اهل عقلند نه اهل هوی و طبع.

بر صاحب عقل و همت ‌است که استیلای قوه طبیعیه و طاغیه را از قوه عقلیه دفع نماید و نگذارد که هویت حقیقی او را مغلوب کند. چه همواره آثار غالبیت در مغلوب ظاهر می‌شود، چنان که در افراد نفسانی این قوه هویت عقلانی آنان را در خود مستور نموده است.

قوه عقلیه با رهایی از فرمان قوه طبیعیه، به اظهار معانی و بسط خواص بالقوه‌اش مشغول گردد، آنگاه انسانْ خودِ گمگشته را پیدا و ذات با عظمت خویش را مشاهده می‌نماید، و چه سعادتی از آن برتر! امّا طبیعت نیش بر جوهر روح گمراهان زده، هیئتی طبعی و نفسانی متضاد با جوهر اصلی در آنان پیدا شده است، از ‌این‌رو خود را از طبیعت دانسته و مُقتضای جوهر روح را به فراموشی سپرده به تحصیل آن نمی‌پردازند. دردا بر آن ساعتی که از این مستی هشیار گردند و از این جنون اِفاقه یابند و این لَبْس و پوشش از آنان برخیزد، آنگاه خود را می‌یابند امّا محروم از آنچه مقتضای اصلی ذاتشان است «وَ اَنْذِرْهُمْ یَوْمَ الْحَسْرَهِ اِذْ قُضِیَ الْاَمْرُ وَ ُهْم فی غَفْلَهٍ لاٰ یُؤْمِنُونَ: و آنان را از روز حسرت بیم ده آنگاه که داوری انجام گیرد و حال آن که آنها در غفلتند و سر ایمان آوردن ندارند».

از ‌این‌رو بزرگان فرموده‌اند: ‌ای گروه مؤمنین! بر زمین نپایید و خود را بر طبیعتی که خالق متعال آن را لاشَیء خوانده فانی ندارید، به همت از سماوات بگذرید، آنجاست که جمال صمدیّت به تجلّی آمده روح پروانه‌وار بال و پر بگشاید، جذبات اشعه شمع، هستی پروانه برباید و او را به تحلیه صفات شمعی خود بیاراید.

از جمله مواردی که سالک الهی ضمن سیر در اعمال خود بدانها پی می‌برد، لغویات است. ظاهراً لغو را معانی مختلفی است ولی باطناً در آنها اختلافی نبوده با هم متحدند. اعراض از لغو از فرایض دینی است که مؤمنین علی‌الخصوص و سالکین طریق حق و عارفان باید به شدت از آن بپرهیزند.

‏هرچه به دنیا و آخرت ضرر رساند، لغو است و اعراض از آن واجب، زیرا بر اساس حکم الهی هر مُضرّی حرام است. امّا عقلی کامل باید که فرمانده کل قوای مملکت بدن باشد تا بر قوای جسمانیه، غضبیه و شهویه غالب شده و حدود آنها را تعیین نماید که به افراط و تفریط قدم نگذارند، ولی تا عقل مغلوب نفس و شیطان باشد، اعراض از لغویات محال است.

نفس، معدن شرور است چنان که حضرت رسول اکرم(ص) فرموده: دشمن‌ترین دشمنان تو نفس توست. سالک علت عقب‌‌ماندگی و عدم طی مراحل را نه در هدایت و رهبری مرد الهی، که باید در خود جستجو کند که در کجا و کدام نقطه قصور نموده است. اگر کسی دقیقاً به فرامین و راهنمایی‏های مردان الهی عالم و عامل گردد، در دنیا و عقبی رستگار می‌شود. عموماً نفس و شیطان بر آدمی غالبند، ولی برای بشر تکلیف مالایُطاق نیست، اگر اراده کند می‌تواند با تقویت عقلانی بر نفس غالب شود.

به ‌طور کلی ‏هرچه مقتضای نفس باشد، باطل است و تمام صفات نفس واجبُ الْاِزاله و التَّبدیلند. نفس را همانند عقل صفات گوناگونی است که در ‌اینجا به اختصار به چند صفت آن اشاره می‌گردد.

از جمله صفات نفس پُرگویی است. اسلام به تحصیل معرفت و کمال و اعراض از لغویات و سخنان بیهوده، اهمیت وافری داده است؛ حتی پاسخگویی به سؤالی که از او نشده یا پرسش از محل رفت و آمد دیگران را در ردیف لغویات دانسته است، زیرا از امثال این نوع کلمات هیچ نفع و ضرری عاید نیست.

برخی از انواع کلام گرچه فی نفسه مباح است، امّا اشتغال به آنها ثمره غفلت دل و اعراض از حقایق است. در علم اخلاق هر خُلق دارای معنایی است، و برخی معانی مقبول درگاه الهی است و برخی مطرود. هر خُلق که مُثمِر معناست، مواظبت بر آن مُؤکِّد آن است، پس اشتغال به سخنان بیهوده و نسنجیده که بدون تفکر از لسان جاری شود، مُوَلِّد غفلت قلب از حقایق است و چون این غفلت قوّت و رسوخ یابد، آدمی را به معاصی امر می‌نماید که از مُقتضیات طبع است. برای کسی که ملکه تقوی و عصمت حاصل نشده، چنین اموری عملاً منجر به معصیت می‌شود امّا اگر ملکه عصمت در جان او راسخ شد، آنگاه از تزلزل ‌ایمن شده و تَوَسُّع در رُخَص برای او شایسته است.

ظاهراً امور کثیری مباح است و غیر معصیت، ولی تنها اهل معرفتند که مباشرت ظاهری آنها به مباحات و حتی مکروهات، دارای معنا و به رضای حق است. چه عارفان الهی قدم به جَرگه افراط و تفریط نگذارند، ولی فردی که به حلیه فضایل مُتَحَلّی نیست، از محور اعتدال خارج شده مرتکب افراط و تفریط گردد. مثال این امر، مَثَل اِنقسام طعام است به مأکول و غیرمأکول که برای افراد سالم همه مأکول است و نسبت به مریض همه غیرمأکول، ‏اِلاّ اَطْعِمِه‌ای که طبیب معیّن نماید. آدمی باید فریب نفس و شیطان نخورد و به توفیق الهی از شرّ امور به ظاهر خیری که در معنا اثری از خیریّت در آنها نیست، بپرهیزد.

مُستَبصِرین در هر وقت و بر حسب هر وضع آنچه اَلْیَق و اَوْفَق باشد، انتخاب می‌نمایند. زیرا با عقل می‌توان خیرالخیرین و خیرالشرّین را شناخت و با وجود امکان راجح، مرتکب مرجوح نشد. عارفین در اموری که مشتمل بر منافع و مضرّاتی است، مرتکب اشدّ نمی‌گردند که مبادا موجب قدم نهادن به وادی افراط و تفریط شود و شرّ آن بر خیرش غالب گردد.

پُرگویی چند گونه است از جمله به زبان؛ پیامبر خدا(ص) فرموده: کسی که زیاد حرف بزند، زیاد خطا می‌کند. کلام هم مانند طعام و امثال آن شهوت دارد، بلکه گاهی سخت‌تر و شدیدتر از آنها. نوع دیگر بسیار گفتن، سخن نفس با قلب است. نفس تا قلب را فارغ بیند، همچون محبّی که مجال صحبت یابد به سخن آمده، حکایات گذشته و آینده و اسباب مسرّت خود را با قلب در میان گذارد. قلب چون به استماع سخنان نفس مشغول شود، از استماع سخنان غیب و القاءِ ربّانی و الهامات معنوی محروم گردد.

نور آفتاب همیشه متناوِر است و عدم روشنایی بعضی جاها به واسطه حجاب است. کلام عارفان نیز چنین است ولی هر قلبی به درک آنها نایل نگردد و بهره‌مند نشود. گرچه خطاب از غیب همیشه مُتَنَزِّل است امّا غوغای نفس مانع از رسیدن آن به سمع دل است. هر آفتی که در لسان است در حدیثِ نفس هم وجود دارد. بر طالبین حق است که آن آفات را در خود بیابند و با رفع آنها نفس را خاموش کنند. در عظمت این امر همین بس که حضرت رسول اکرم(ص) می‌فرماید: «مَنْ صَلّیٰ رَکْعَتَیْنِ وَ لَمْ یُحَدِّثُ فیهِمٰا نَفْسُهُ بِشَیْءٍ مِنْ اُمُورِ الدُّنْیٰا غَفَرَ اللهُ لَهُ ذُنُوبَهُ: هر کس دو رکعت نماز گزارد و در اَثنای آن، نفس او چیزی از امور دنیا را حدیث نکند، خداوند همه گناهانش را می‌آمرزد».

دیگر از صفات نفس، ریا است و آن بر دو گونه است: ریا با خَلْق و ریا با نفس. اوّلی عمل به رضای مردم است نه بر اساس ‌ایمان و دیانت. دومی آن که آدمی عمل خیر را از خود بیند. عارفین راستین امور خیر را از او بینند نه از خود. پس ‌ای سالک در نفس خود مطالعه کن که خودنمایی و عمل خیر را از خود دیدن، سدّی است در ترقّی و سلوک و سبب عُجب و خودبینی و زمینه اِبتلاء به تکبر.

صفت دیگر نفس، سرعت مَلال و دلتنگی است، که می‌پندارد انتقال از حالی به حال دیگر موجب طمأنینه و فراغ می‌شود، غافل از آن که گشایش تنها به قوّت معرفت در نفس است نه به انتقال احوال. سالک طریق حق باید تحمل مشقات کند و با قوه شهویه و غضبیه مبارزه نماید. در مقابل ناملایمات زود ملول نشده بلکه از جان و مال و اهل و عیال بگذرد.

منشأ تمام فسادها نفس است، هرکه نفس امّاره زمام اختیار او را بدست گیرد، انتظار خیر از او برخیزد و بر فرض صدور، دَواعیِ نفسْ او را بر آن وا دارد نه حقیقت. در جنگ اُحُد در سپاه حضرت ‌رسول اکرم(ص) دو گروه بودند: گروهی با ایمان به ‌خدا با عشق و علاقه برای نصرت دین مبارزه و جانبازی می‌کردند، امّا گروه دیگر از مبارزه و فداکاری اِکراه داشتند و حق‌تعالی از نیت و عزم حقیقی آنان آگاه بود. پاک‌نیّتان جزای نیّت پاکشان را دیدند و آلودگان، وَبالش را چشیدند. آن ‌بزرگوار عده‌ای را مأمور پاسداری از نقطه حساسی کرد که حتی در صورت غلبه هم آن ‌محل را ترک نکنند. امّا آنان وقتی لشکر اسلام را غالب دیدند به‌ طمع جمع‌آوری غنایم، ترک محل و مأموریت نموده فرمان آن‌ حضرت را به بوته فراموشی سپردند. لشکر دشمن نیز با استفاده از این فرصت، از همان محل به سپاه اسلام حمله کرد و مسلمانان شکست خوردند. علت تَمَرُّد آن گروه، کراهت نفس آنان بود که نه به رضا و رغبت که به کُرْه و عُنْف به وظایف روی آورده بودند.


پینگ و دیدگاه ها هر دو بسته شده اند.