خویشتنداری سرمایه حقیقی 2008/06/17

بیان شده توسط استاد علی الله وردیخانی

کتاب: کعبه جانان - جلد اول

لازمه تزکیه و تهذیب نفس، بازرسی حواس باطنی و ظاهری و مالکیت یکایک این قواست تا سرمایه حقیقی حاصل شود، زیرا سرمایه هر کس آن مقداری است که در تصرف اوست و آنچه در تصرف او نیست، از آن او نخواهد بود.

بنابراین وقتی انسان یکایک قوای خویش را به تصرف درآورد، از جهت تملّک آنها مالک بر نفس خود می‌شود، و ‏اِلاّ به ناچار مملوک نفس می‌گردد. این که بزرگان فرموده‌اند خویشتندار باشید، در واقع خویشتنداری همان تملّک نفس است. کسی که مالک نفس خود نیست، چگونه می‌تواند خویشتندار بوده و از سرکشی آن جلوگیری کند؟!

خویشتنداری حالتی است روحی و صفتی است که سبب توانایی شخص و برتری او بر دیگران است. بر اثر این صفت می‌توان به امور مطلوب و پسندیده در زندگی دست یافت و آنچه را ناپسند و نکوهیده است از خود دور کرد. در محیط مادی برای به دست آوردن متاعی، غالباً صرف پول کافی است، ولی در محیط معنوی خویشتنداری لازم است. یعنی آدمی به نیروی معنوی و نیات ناشی از افکار عالی و بی‌غرضی می‌تواند امیدوار بوده، هرچه بخواهد از کالای این بازار تحصیل کند. لازمه خویشتنداری و تهذیب نفس، توجه به خود حقیقی و رهایی از تن و عوارض آن است.

اِهتِمام عارف نمی‌تواند مصروف تن باشد، بلکه برعکس باید از امر بدن حتی‌الامکان دوری جسته و به پرورش روح اشتغال ورزد. امتیاز عارف به سایر مردم آن است که او بالاختصاص در اهتمام به امر روح و بیگانه ساختن آن از تن سعی می‌نماید. امّا اکثر مردم گمان می‌کنند هر که از تمتّعات دنیوی محروم بوده و استیفای لذت بدنی نمی‌کند، به طرز زندگی آشنا نیست!

در تحصیل معرفت، شرکت دادن تن عایق و مانع است، زیرا مُدرَکات باصره و سامعه بدون تفکر و تعقل، خالی از حقیقت بوده اِفاده یقین نمی‌کند. پس سایر قوا که ضعیف‌ترند، به طریق اولیٰ بی‌اعتبارترند و نتیجه تحصیل علم به مدد بدن، فریفتگی و ره بردن به خطاست.

نفس به تعقل حقیقت را می‌یابد، و تعقل وقتی به طور صحیح انجام می‌گیرد که نه باصره مزاحم او شود و نه سامعه، نه لذت و نه الم، زیرا ادراک نفس به ذات است و تصرف او به آلات؛ لذا مُباشرت بدن مزاحم تجرّد نفس و مانع کشف حقیقت است.

بهترین موقعی که نفس می‌تواند درک حقیقت کند، آن است که به خود فرو رود و تن را رها کند و فقط متوجه مقصود خویش باشد. کسی که تفکر و تعقل خود را بر باصره و سایر حواس جسمانی مبتنی ننماید و عقل را مَشوب نسازد، می‌تواند بدون وساطت چشم و گوش، مطالب را به قوه فکریّه و عقلیّه به نظر گیرد.

بنابراین سالک طریق حق باید بداند که عقل الهی در تعقیب مطالب خود یک راه بیشتر ندارد و آن رهایی از تن است. آدمی تا گرفتار تن بوده و نفس او مبتلا به فساد جسمانی است، درک حقیقت ممکن نخواهد شد، چه عوارض گوناگون بدنی و ابتلای به امراض، مزاحم تحقیقات است. علاوه بر آن امیال و شهوات و خوف­ها و نگرانی‌ها مُوجِد تخیّلات بی‌شمار است که در بین تحقیقات داخل شده و سالک را مشغول و گرفتار می‌نماید و مانع تمیز حق و باطل می‌گردد؛ پس درک حقیقت به تهذیب نفس میسّر است.

تهذیب نفس یعنی جدا ساختن آن از تن و ممارست بر ‌این که در خود فرو رفته و خویش را جمع‌آوری کند و حتی‌الامکان از معاشرت بدن احتراز ورزد تا در دنیا و عقبی از گرفتاری‌ها رهایی یابد.

عارف الهی نه تنها از مرگ متألم نگردد که همواره در تلاش آماده ساختن خود برای آن است، چه تألم از مرگ نقص بزرگی است. مرگ برای عارفان هرگز موجب ترس و وحشت نیست، آنان واقفند که حصول کمال حکمت جز در حیات دیگر امکان‌پذیر نیست. کسی که از مرگ متألم و متأسف است، او نه عارف است و نه طالب حکمت، بلکه عاشق تن و فریفته مال و جاه است. بالاترین امتیاز برای انسان عشق به خداست، عشق به حقیقتِ مرگ است. هر کسی که مراتب عشق خود را به کمال رساند، حقیقت عشق به مرگ از جان او سر می‌زند زیرا که وعده‌گاه لقاء آنجاست. مرگ حرم «لاٰ اِلٰهَ ‏اِلاّ اللهُ» است، مرگ مَمَّر زُوّار حق است. مرگ مرکز عِزّ عارفان است. دینداران را تاج کِبریاء و کرامت به دروازه مرگ بر سر نهند. برخورداران شریعت را توقیع دولت به دَرِ مرگ عنایت کنند. مرگ طلیعه عنایت ازلی است.

عارف پاکدل و عفیف است. عفّت آن است که انسان بنده خواهش­های نفسانی نباشد، اکثر مردم از این فضیلت محرومند. این صفت شایسته کسانی است که تن را رها کنند و در عالم حکمت به سر برند. بسیاری از مردم که مرگ را از بزرگ­ترین مصائب می‌پندارند، عفت ندارند و عفت ظاهری ‌ایشان از بی‌عفتی است، یعنی حقیقت ندارد. ‌اینان اگر ترک شهوتی کنند، به علت دلبستگی به شهوات دیگری است که از آن محروم نمانند؛ از بعضی لذات منصرف می‌شوند تا به لذاتی که مقهور آنند، نایل گردند. طریق وصول به حقیقت، این نیست که انسان شهوتی را به شهوتی و لذتی را به لذتی تبدیل کند.

بنابراین وقتی فضیلت توأم با حقیقت است که مقرون به حکمت بوده، از شهوت و ترس و غم و سایر نفسانیات مُبَرّیٰ باشد. اگر فضایل از حکمت عاری و محل تبادل گردند، اسیر رذایل شده از زیور حقیقت و صفا عاطِلند. این است که اگر قوّت قلب و عفت انسان­ها به محک آزمایش زده شود، حقارت اکثریت آنان عیان می‌گردد.


پینگ و دیدگاه ها هر دو بسته شده اند.