اتحاد 2010/12/03

بیان شده توسط استاد علی الله وردیخانی

کتاب: مبدا و معاد

اتّحاد

خداوند تعالی متّحد نمی‌شود، لیکن بعضی معتقدند بر این که: بنده، زمانی که رسید به درجه عرفان و فایز گشت به مرتبه ایقان، باطل می‌گردد مغایرت بین او و پروردگار، و تکلیف از او ساقط می‌گردد! این اعتقاد و خیال، باطل و فاسد است و از این گونه اعتقاد و خیالِ غیر‌معقول، بسیار دارند که فضایح و قبایح آن لایق تحریر نیست.

این اعتقاد و خیال، برخلاف نصّ آیات قرآن مجید است، به جهت آن کـه اگر عبادات ساقط می‌شـد از عارفِ موقِن، هر آینـه ساقط مـی‌شـد از سَنَدالعارفین و سَیدالموقنین حضـرت امیرالمؤمنین علی علیه‌السلام! کسی که محبوب خود را کَما هُوَ حَقَّه بشناسد، چگونه اوامر او را در حقِّ خود ساقط می‌داند؟!

دلیل دیگر این که، خدا که با غیرْ متّحد شد، در حالت بقاءْ اگر موجود شوند، دو تا خواهند بود نه یکی، و در صورت معدوم شدنِ هر دو، اتّحاد بی‌معنی است، و اگر یکی معدوم شد و دیگری باقی ماند، اتّحاد در این موقع نیز بی‌نتیجه است.

برهان دیگر این که، حاصل اتحاد آنها یا واجب خواهد شد یا ممکن. اگر حاصل، واجب شود، تعددِ واجب لازم آید و این باطل است؛ و اگر حاصل، ممکن شود، در نتیجه استیلای ممکن است به واجب، و این نیز باطل است. پس، انقلابِ واجبْ به ممکن و انقلابِ ممکنْ به واجب، محال است.

طریقه وصول بر یقین که موافق شرایع دینیه باشد، آن است که حضرت ختمی مرتبت‏(ص) قرار داده و رفتار این طریقه را بهتر از اوصیای او کسی نخواهد دانست، و توحید خداوند عالَم، بالاتر و بهتر از ایشان، احدی را میسّر نخواهد شد.

اکثر اوهام باطله مُتَصَوِّفِه و اغلب خیالات فاسده مُتَفَلسِفه بر این است که گویند، اوست ذاتُ‌الحق و تعینات و کثرات، اطوار و شؤون اوست، و با این سخنان، پر کرده‌اند طَوامیر خود را و وصف نموده‌اند خدا را با کلمات ظریفه و با تَمویهات لطیفه و تشبیهات سَخیفه، که همه آنها خَبط و غلط است. و نیز گویند هر چیز خداست بدون خصوصیت، مثلاً گویند سنگْ مرکّب است از وجود، که آن خداست، و از ماهیت که آن خلق است و کثرات، اطوار او و حدوث، تَطَوُّر اوست به صُوَر مختلفه و ظهور او با تَمَنّیاتِ مُتَشتّته است. هم‏چنین مَثل زده‌اند تَقَوُّم خلق را با حق به تقوّم امواج با بحر، و تقوّم نقوش با مداد و تقوّم اعداد با واحد.

چگونه جایز است تکذیب اِجماع جمیع علماء اَعلام و عدول از طریقه اُمناء‏الرحمان، که آن طریقه است صراط‏المستقیم و مَنهَج قَویم و ابواب معرفت رَبِّ کریم؛ و ما مأموریم به دخولِ بیتِ حقیقتْ از آن ابواب، چنان که حضرت صادق‏(ع) می‌فرماید: «ما ابواب معرفتیم و کسانی که عدول کنند از ولایت ما و تفضیل دهند بر ما غیر ما را، ایشان گمراهانند».

علاوه بر این، اگر اعتقاد آنان حق باشد، چرا حضرات ائمه اطهار علیهم السلام از ارشاد ما به آن طریق خودداری نموده‌اند؟ و حال آن که ایشانند هادی عباد بر طریق حق. و اگر گویند این سرّ مخزون است و واجب بود بر ایشان کتمان آن، جواب گوییم پس چرا شما ترکِ واجب کرده و افشاء و اظهار نموده‌اید؟! اگر آن بزرگواران مبالغه نمودند در کتمان آن، چرا مبالغه نمودند در اشاعه و اضاعه آن سرّ مشایخ شما؟ به طوری که این سرّ مخزون به مقام لهو و بازیچه عوام آمده و حکایت اَفواهِ جُهّال گشته و تابع شدند بر ایشان تقلیداً و تَوَسُّلاً !


پینگ و دیدگاه ها هر دو بسته شده اند.