بداء در علم خدا 2010/10/23

بیان شده توسط استاد علی الله وردیخانی

کتاب: مبدا و معاد

بداء در علم خدا

بَداء در لغت به معنی تجدّد و رأی تازه‌ای است و اصطلاحاً دارای سه معنی است:

اول – بداء در علم، و آن چنین است که برای شخص، خلاف آنچه را که می‌دانسته ظاهر شود.

دوم – بداء در اراده، و آن بدین طریق است که برخلاف اراده سابق، اراده‌ای که حق است ظاهر شود.

سوم – بداء در امر، و آن بدین معنی است که شخص، اول به چیزی امر نماید سپس برخلاف آن امر کند. به حکم عقل، این سه نوع بداء، در علم حق‏تعالی نیست.

بنابراین آنچه معلوم می‌شود و عقل هم آن را اعتراف می‌کند، بداء در تکوین به منزله نسخ در تشریع است و برای آن که معنی بداء در تکوین روشن‌تر گردد، ناگزیر از مقدمه‌ای است که به نحو اجمال توضیح داده می‌شود:

اسماء حُسنی را مظاهری است و در طبقات ملکوتِ آسمانی، موجوداتی است روحانی، و نفوسی است مُدبّر، که اراده و فعل و حکم آنها در اراده و فعل و حکم حق، مستهلک است. زیرا افعال و صفات، کلیه تابع ذاتند، اگر ذاتْ نفسانی باشد، متعلقات او نیز نفسانی است، و اگر عقلانی باشد، متعلقات او عقلانی، و اگر الهی باشد، متعلقات او نیز الهی است. در هر صورت این موجوداتِ مذکور، مطیع فرمان حقّند و ابداً تخلّف و تخطّی نمی‌ورزند.

اطاعت آنها نسبت به حق، مانند اطاعت حواس ماست نسبت به نفس ناطقه عقلیه، که به هیچ وجه در اطاعتِ آنچه نفس بخواهد، تخلّف و مخالفتی روا‏نمی‌دارند و در اطاعت، نفس را هیچ حاجتی به امر و نهی و ترغیب نیست، بلکه هر وقت نفس ناطقه به امری همت گماشت، هریک از حواس، بدون درنگ اطاعت می‌کنند، هم‏چنین این موجودات مذکور به اوامر الهی مطیع محضند. چنان که افعال حواس، فعل نفسند، افعال و تدبیرات و تصوّرات و تصرّفات این موجودات عالی‏رتبه از حق و به حق می‌باشد، و آنچه در الواح سماویه و صَحایف قَدَریه نقش می‌بندد، مکتوب حقند، و این الواح و صحایف، کتاب محو و اثبات است که در این آیه شریفه: «یمَحُوا اللهُ مَا یَشاءُ وَ یُثَبِتُ وَ عِندَهُ اُمُّ الکِتابِ: خدا آنچه را بخواهد محو یا اثبات می‏کند و اصل کتاب نزد اوست» اشاره به آن گردیده.

بنابراین آنچه در دل‌ها و سینه‌های بشر و سایر نفوس و طبایع عالَمِ تکوین نقش می‌بندد، ممکن است زوال و تغییر و تبدیل یابند زیرا مرتبه آنها از این تغییر و تبدیل اِبا و امتناعی ندارد، اما در نفس خود این نوع زوال و تغییر و تبدیل نیست؛ به همین جهت است که در حواس و جوارح، سهو و نسیان و اشتباه گاهی روی می‌دهد، در صورتی که در خودِ نفس، این سهو و نسیان و اشتباه نیست.

پس، نفس با مراجعه به خود، مطلب فراموش‌شده را می‌داند و نسبت به قوای فراموش‏کننده یادآوری می‌کند، این است که در عالم آخرت، تمام افعال و اعمال و مَلَکات نفس که از حواس و جوارح دور افتاده‌اند، یکجا حاضر و آشکارند و سهو و نسیان در آن مرحله از حیات نیست.

این قوا و حواس، در عین این که مطیع نفس‌اند و لوح محو و اثبات او محسوب می‌شوند، از امور خارج و اسباب خارجیه متأثر می‌شوند و بر طبق آن تأثرات، صورت‌های نقش‏بسته ممکن است زایل شده به جای آنها صورت‌های دیگری نقش بندد، و تأثر آنها مقدمه‌ای است که از نفس ْصورت دیگری بر آنها افاضه شود، بدون این که صورت اول و دوم از صُقعِ نفس محو گردد، و همین طور است در سلسله کاینات، تغییر و تبدیل، که این تغییرات و تبدیلات موجب حصول صورت‌های دیگری است.

اگر این امور بدون تغییر و تبدیل بمانند، در این صورت فیض الهی منحصر شود به عدد معینی از موجودات، و هیچ حادثی به وجود نمی‌آید، و هیچ مُتَکَوِّنی تجدّد پیدا نمی‌کند، و تمام راه‌های هدایت برای اشخاصی که می‌خواهند از مراتب و منازل پست، به مراتب و منازل عالیه مسافرت کنند، بسته و مسدود شده ابداً بر نفوس انسانی پرتوی نورافشان نمی‌شد، و از ظلمات بُعدْ به روشنایی قربْ استخلاص حاصل نبود. خلاصه، اگر بداء نبود، هر فردی از افراد هر سلسله، نمی‌توانست از مرحله اوّلی خود قدمی فراتر نهد و به حق تقرّب جوید، در صورتی که اصول و نصوص قرآنی این مطلب را، یعنی عدم بداء را باطل می‌کند: «إِنَّ اللّهَ لاَ یَخْفَی عَلَیْهِ شَیْءٌ فِی الأَرْضِ وَلاَ فِی السَّمَاءِ هُوَ الَّذِی یُصَوِّرُکُمْ فِی الأَرْحَامِ کَیْفَ یَشَاءُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ: در حقیقت هیچ چیز نه در زمین و نه در آسمان بر خدا پوشیده نمی‏ماند. اوست کسی که شما را آن گونه که می‏‏خواهد در رحم‏ها صورتگری می‏کند، هیچ معبودی جز آن توانای حکیم نیست».

حضرات انبیاء و اولیا حق، نظر به تکامل سیر و سلوک، با الواح سماویه اتصال و ارتباط یافته و با دیده بصیرت، قضایا و حقایق عالم را مشاهده می‌کنند و در موقع مقتضی خبر می‌دهند. هنگامی که اتصال و ارتباط ثانوی پیدا شد، در آن الواح، غیر از آنچه دفعه اوّل دیده‌اند می‌بینند، و غیر مناسبات صورت‌های سابق را مشاهده کنند، به امثال چنین امری نسخ یا بداء اطلاق می‌شود.

آنچه در این عالم از حوادث واقع می‌شوند دو گونه است‏: قسم اول حوادثی هستند که به اسباب طبیعی واقع می‌شوند و قسم دوم حوادثی هستند که بر سبیل ندرت با غیر اسباب طبیعی انجام می‌یابند. سبب حدوث این قِسم، گاهی از این عالم ابتدا می‌شود از قبیل دعای دعا‌کننده که به سمع طبقه‌ای از ملکوت اعلا می‌رسد، چون تأثیر بر آنها محال نیست، از این اسباب متأثر می‌شوند و این تأثّر سبب تأثیر ایشان به این عالم می‌شود.

تمام این امور از قانون محیطِ علم ازلی خارج نیستند و این طبقه از نفوس در جمیع احوال، از حیطه اقتدار و ایجادِ پروردگار بیرون نیستند، هم‏چنان که حواس ما مسخّر نفس ناطقه هستند و افعالِ حواسْ همانا افعال نفس ناطقه می‌باشند؛ اگر کسی گوید دیدم یا شنیدم، یا این که بگوید چشمم دید و گوشم شنید، هر دو صحیح است و عبارات یدُالله و عَینُ‏الله و امثال آنها که شرع هم اجازه به استعمال آنها داده است، از وجهی صحیح می‌باشد.

خداوند در قرآن مجید می‌فرماید: «فَلَمّا آسَفُونَا انْتَقَمنا مِنهُم فَاَغرَقناهُم اَجمَعینَ: و چون ما را به خشم درآوردند، از آنان انتقام گرفتیم و همه آنان را غرق کردیم». حال ببینیم خداوند تعالی چگونه به خشم می‌آید و تأسف می‌خورد. باید دانست که خشم و غضب الهی مانند خشم و غضب مخلوق نیست، بلکه او دوستانی برای خود آفریده که تأسف و خشنودی ایشان، مانند تأسف و خشنودی خداست. به همین جهت است که خشم حضرت موسی‏(ع) و حضرت هارون را خشم خود محسوب نموده و از آن قومِ ظالم انتقام کشیده و تمام فرعونیان را غرق و مایه عبرت آیندگان قرار داد.

خداوند متعال از حیث ایجادِ نتیجه، که انتقام و فرستادن عذاب است، خشم را به خود نسبت داده و به این عبارت تعبیر فرموده است. چنان که باز می‌فرماید: هرکه پیغمبر را اطاعت کند، پروردگار را اطاعت کرده است، و باز به پیغمبر خود خطاب فرمود که هر که با تو بیعت کند، خدا را بیعت کرده است.

مُوجِد خشم و غضبْ خـداست و اگـر خشم و غضبِ واقعی بر او وارد گـردد، ناچار تغیرِ حال

پیدا می‌کند و در این صورت از هلاک شدن ایمن نیست، چنان که ورود حوادث گوناگون، مخلوق را از پای درمی‌آورد و مضمحل می‌کند، اگر چنین باشد لازم آید که ایجاد‏کننده، از ایجاد شده، و قادر از مقدور و خالق از مخلوق، فرقی نداشته باشند، خداوند متعال از این نسبت‏ها مبرّاست.

کسی که در مراتب علم و معرفت به مقام عرفای موحّد و علمای کامل رسید، به قوّت ایمان و عرفان، در سلسله نزول، وحدت را در کثرت، و در سلسله صعود، کثرت را در وحدت مشاهده کند، گاهی حق را با مخلوق و گاهی مخلوق را با حق ببیند.

تقدّم و تأخّر و سایر اوضاع و کیفیات زمانی و مکانی در مراتب پایین است، وقتی که مُدرِک از تنگنای زمان و مکان بَری شد، در ادراک او تقدّم و تأخر راه نیابد، ادراک او تامّ و به هر چیز محیط و به هر حادثی داناست، که در کدام زمانی واقع خواهد شد. اختصاص به حضور و غیبت و جهات، برای موجودی است که در زمان و مکانِ معینی واقع شده، ولی آن که آفریننده تمام ازمنه و امکنه و جهاتِ حضور و غیاب است، چگونه به زمان و مکان محدود شود؟

کسی که در مراحل سیر و سلوک به مرحله عبودیت رسد، و باطنش در نیروی حق فانی گردد، مظهر صفات حق شود. اما اطاعت نیز که امتثال اوامر و نواهی و قبولِ تکلیفِ نَفْسی و مالی و بدنی است، در مدار عبودیت و تسلیم است؛ اگر این انقیاد نباشد، عبودیت نیز حاصل نمی‌شود، زیرا فروتنی باطنی و سیر و سلوکِ واقعی، بدون مراقبت و ممارستِ اعمال تشریعی صورت نمی‌بندد.


پینگ و دیدگاه ها هر دو بسته شده اند.